علامه اقبال لاهوری رح

علامه اقبال لاهوری رح مقالات فارسی ، تصوف ، خودی ، سیاسیات

علامه اقبال لاهوری رح

علامه اقبال لاهوری رح مقالات فارسی ، تصوف ، خودی ، سیاسیات

درنگی برفلسفه خودی «خودشناسی» اقبال لاهوری

 درنگی برفلسفه خودی «خودشناسی» اقبال لاهوری

اقبال میخواهد بگوید که افلاتون هستی غیرنور؛ یعنی ظلمت وتغافل را برای اهل روشنگر وباور های غیرعقلانی برصورت فنگرایان برمی کشاند اقبال می گوید که انسان های که مستغرق درهستی نافهمی می باشند آیاممکن است که انسان های دیگررا باساحل معرفت، کشتی نجات باشند یانه ؟آنچه که عنوان بحث ما را متشکل می بخشد فروکاوی وژرفنگری، سخن سنجد ودین فهمی این حوزه ای تمدنی لاهوری «فلسفه خودی» وبه زبان دیگرکنش فلسفه  خودی «خودشناسنی وخوباوری» است. بسخن جناب بقایی بیان واژه خودی درمتون اقبال ایشان را بزرگترین اندیشمند انسان باور وانسان، محور درهرامرمطرح کرده است؛ بازجوی وبازفهمی «خودی» مسیرهست که، میتواند انسان هارا بکمال معرفت وعروج ازهستی نیمه جان وناشناخته به باوری دیگری راهنمود بدارد. 

  اقبال درپرتوی اندیشه های مولانای بلخ که میخواهد ازجهل وظلمت ابدی به وادی خودشناسی عروج کند بامایه برداری این بیت مولانا بسخن می آید:

          مازفلک برتریم وازملک افزون تریم

           این دوچرانگذریم منزل ماکبریاست

این اندیشمند حوزه تمدنی اسلام بارویه، برداری شعروجد آفرین، مولانا میخواهد واژه ای خودشناسی را فراتراز خداشناسی مقدام بدارد؛ چون بسخن این مرد خودشناسی خودباوری وخودمحوری درواقع رهیافت است، به صوب خداشناسی وخدامحوری؛ چون درصورت عدم خودشناسی خودمحوری خودباوری نمیتوان راه خداشناسی وخدامحوری را برکزید. بنابرهمین، رویکرد میباید خودشانی کرد تابه خداشناسی دست یافت. غایت اقبال هم دست یازیدن به مقام انسانی توام باشناخت خودی وکمال انسانی درهرامرمحسوب خواهدشد.

اصرار اقبال چوگونه فرورفتن برزمزشناختی حیقیقت انسانی برمحوربازشناختی «خودی» درهستی کائنات صادق می تواند باشد. این خودنگری است که سیرتکامل انسان ها درهستی، پر راز ورمز تبیین می کند. فلسفه ای که زمانش را برمحور بازگشای متوسل نکند مسیرش برزخی خواهد بود بد فرجام. اقبال درامرفلسفه خودی این گونه می سراید:

      ازهمه کس کناره گیرصحبت آشناطلب

    هم زخودی خداطلب هم زخداخودی طلب

پیهم گفتن ویا ارگانیزه کردن مفاهم فلسفه ای انسان شناسانه، دراشعار اقبال نماد می تواند بادشد برحول خودنگری وکشف رموز درونی هستی انسان های درمکان مجهولات، مفاهم ومایه های شعربرای مان این را می راساند که خدارا میتوان درخودشناسی پی جست ازخوشناسی؛ به خداشناسی رفتن فرامین است که خردبینانه ویاهم مفهوم است انسانی وماندگار. فلسفه اقبال برتابیدن مردم ازکاهلی وفروریختگی سوق بخشیدن به جهش وجوشش آزادگی مبارزه باسست کاران خودنشناس است برای همین درجاوید نانه از سخن حلاج عارف صدا درگلوخفک برهان برمی گیرد این گونه:

     به ملک جم ندهم مصرع نظیری را:

    «کسی که کشته نشد ازقبیله مانیست»

این ابرمرد مخواهد باهمدستی هم میهنانش فلک را سقف بشکافد وطرح نوبراندازد؛ این رویکر سخن است که سراسر درد واندوه اقبال را، به تصویرمی کشد. کلایه وافسردگی وبیان سخن های وجد آفرین لاهوری از انسان ها سست عنصر وکارگریز است، که نیروی بشری در وجودشان نیمه جان باقی مانده است. این هم نمادی آن:

    نغمه کجاومن کجا ساز وسرود بهانه است

  سوی قطار مکــــــــشم ناقه بی زمام را

  وقت برهنه گفتن است من به کنایه گفته ام

خودتوبگوکجا برم همنفسان خام را

 

 

واژه ای کنایه گفتن، بازگشیدن ناقه بی زمام و کجابردن همنفسان خام شکوه ای  است که انسان ها را بسوی انسانی شدن وپی جستن رهیافت کلی معرفت شناسانه ای جاویدانگی درامربازیافتن معشیت ماندگار راه نمود می بخشد. انسان های که غافل برنشته اند دربرابری ملت ودین،  قفل خموشی بربرلبان برکوبیده اند درواقع جمود هست غیرمتحرک؛ پس باید به عنوان یک نیروی واحد برفراز وفرود های حیاتی  پیوند فراشد ره جست. مردیکه برفرزهای زنده کیش تفوق نخواهد ازجمله انسان های بیمار دربسترتاریخ  تلقی خواهدشد. بسخن بازاندیشان مدرنیته جوهرانسان درمایه ای فلسفی نیروتحرک وکارگذاری  است که برفراز های استبداد وتوحش همیشه فکرمغلوب شدن را به سرمی پرورانند. انسان ها مسول کسانی هستند که مبی برخیزش خردجمعی  بربیماریهای طبیعت فرمان روای می کند.

این «خودی» لازمه خودشناسی است؛ یعنی کشف حق درخود که می گوید:

       بیابرخویشتن پیچیدن بیاموز

        به ناخن سینه کاویدن بیاموز

        اگرخواهی خدارا فاش بینی

         خودی را فاشتردیدن بیاموز

ژرفنگری برخویشتن، بازاندیشی براصل خویش کاویدن سینه ای واقعی در درون ناخن، دردست داشتن وجود وجودیت و چرخیدن برمحوری انسانی شدن آموش یک موجود تاریخی دربام معرفت است. وهمچنان فاش دیدن خداوند درشناخت حقیقی انسان می توان به چشم معرفت بازفهمی شود. منظوراز واژه فاش دیدن خداوند مفهوم خودشناسی وخودباوری در هرامری بارفهمی گردیده است اقبال میخواهد بگوید که اگرکسی  به وادی شناخت عالم الوهیت برود، لازم می افتد که درباب وجودی خویش دقایق ویژه ای درنگ نماید.  احیاگری دینی ازکهنه شدن وفرسوده شدن خاک انسان ها ناله وفغان سرمی دهد. وخواهان هستی ودنیا می باشد که مسلمین برهمه امور خویش مدریت ولایت نمایند بناکردن عالمی که برخرد انسانی شکل گرفته باشد تحول می تواند باشد ریشه ای وبنیادین. اقبال شالوده سخن هایش را این گونه می سراید:

                 بیا ای عشق بیا ای رمزدل ما

                 بیا ای کشت ما ای حاصل ما

                 کهن گشتند این خاکی نهالان

                   دگرآدم بناکن ازگل ما


با تشکر :

http://pazhan2.blogfa.com/post/10

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.