علامه اقبال لاهوری رح

علامه اقبال لاهوری رح مقالات فارسی ، تصوف ، خودی ، سیاسیات

علامه اقبال لاهوری رح

علامه اقبال لاهوری رح مقالات فارسی ، تصوف ، خودی ، سیاسیات

شـــرح داســتانهـــای اســـرار خـــودی (قسمت چهارم)

رفتــن افــلاطــون بر مــذهب گـــوسفندی (عزیز احمد حنیف   )
شـــرح راز از داســـتانها می کنم
غنچـه از زور نفـــــس وا می کنم
«خوشتر آن باشد که سر دلبران
گفتــــه آید در حـــــدیث دیگران»

 شاعر بعد از آنکه داستان تدبیر گوسفندان را در مقابل شیر به پایان می برد، به خاطر وضاحت بیشتر این مطلب، به مثالی از افلاطون می پردازد که بر مذهب گوسفندی رفته است.  

 

 

 وی معتقد است که اندیشه ی افلاطون مانند: وعظ ساحرانه گوسفند زیرک در مقابل شیر، برخی مسلمانان را تحت تأثیر قرار داده و طایفه ای از عارفان مسلمان، فریب او را خورده اند.

 افلاطون که تا هنوز در اروپا به جایگاه پدر فلسفه قرار دارد، معتقد است که به خاطر شناخت حقیقت دو راه وجود دارد: یکی محسوسات و دوم معقولات؛ به این معنا که آدمی از طریق حواس پنجگانه می تواند گره از ظواهر طبیعت بگشاید اما نمی تواند به حقیقت اشیاء دست یازد و ماهیت اصلی آنرا تجربه کند.

 این فیلسوف بزرگ تاریخ وقتی به اعماق اوقیانوس بی کران فلسفه غوطه ور گشت و با دید باطنی اش به حقایق اشیاء نگریست، از ظاهر برید و طبیعت را که هرلحظه در تغییر و تحول است و ثبات واقعی در آن محسوس نیست، هیچ و پوچ خواند و شاگردانش را به گریز از این دامگه به دنیای معرفت دعوت کرد که به باور وی رسیدن به معرفت حقیقی از راه انکشاف عقلانی و پیمودن فراز و نشیب فلسفه ممکن و میسر است. به همین جهت مثال «غار» را مطرح کرد که گویی انسانها در میان آن گیر آمده و در تاریکی به سر می برند و از دیدن حقایق در بیرون غار محروم اند؛ در عین زمان سرشت آدمی هم طوری است که همواره ترجیح می دهد در جهل به سر ببرد و از خوشبختی هایی که برای وی تبلیغ می گردد، بی باور باشد.

 افلاطون در قسمت هفتم کتاب «جمهور» که شامل ده نمایشنامه است و به صورت گفتگو میان سقراط و افراد دیگر ترتیب شده است و یکی از شاهکاری های فلسفی-تاریخی وی در عرصه سیاست به شمار می رود، در رابطه به معرفت حقایق اشیاء مثال غار را این چنین مطرح می کند: «فرض کنیم که عده‌ای از انسانها از اول دست و پایشان بسته و در درون غار بدون اینکه بتوانند به چپ و راست نگاه کنند نشسته هستند؛ پشت سر شان دیوار کوتاهی است و در بیرون غار آتش روشن است، افراد اشیایی را در لبه دیوار به این سو و آن سو می‌برند، غارنشینان سایهٔ آن چیزها و سایهٔ خودشان را بر روی دیوار روبرویشان می‌بینند. صدای کسانی که در بیرون رفت آمد می‌کنند از دیوار غار منعکس می‌شود و آنها خیال می‌کنند که سایه‌ها با همدیگر صحبت می‌کنند. غارنشینان همه ی اینها را واقعیت می‌دانند، و گمان می‌برند که به معرفت دست یافته‌اند. اگر زنجیر پای یکی از آنها را باز کنی و بیرون غار را به او نشان دهی، نور بیرون غارچشم او را آزار می‌دهد و اگر در این هنگام اشیایی را به او نشان بدهی، او نمی‌تواند آنها را ببیند لذا می‌خواهد هر چه سریعتر به داخل غار برگردد و همان سایه‌ها را حقیقی تر از اشیای واقعی می‌داند. لذاباید او را به زور و به تدریج به بیرون غار بیاوری و نخست سایه و عکس اشیاء را در درون آب و بعد خود چیز ها و آدمیان را و سپس در شب آسمان و ستاره و در پایان خورشید را به او نشان دهی و در این هنگام به معرفت حقیقی دست می‌یابد و آنگه اگر به یاد زندگی ای که در غار داشته فکر کند می‌بیند به چه معرفتی دست یافته‌است. بعد از شناخت حقیقی در می‌یابد که زندگی درون غار چه قدر با زندگی حقیقی متفاوت است». (ویکی پیدیا، دانش نامه آزاد برگرفته از افلاطون، کارل بورمان، محمد حسن لطفی، ۹۳).

 وی در ادامه علاوه می کند: «اما او باید به درون غار بر گردد و با دیگر غارنشینان بنشیند و در تفسیر سایه‌ها با دیگران شرکت کند اما چون چشمش با تاریکی درون غار عادت ندارد مورد تمسخر غارنشینان واقع می‌شود و اگر بر تفسیر خود اصرار داشته باشد جانش را از دست می‌دهد. اساسا آدمی نمی‌خواهد به آنچه که خوگرفته‌است، روی بر گرداند وهیچ میل ندارد از نادانی رهایی اش دهند. به علت این رفتار انسانی، تربیت فقط با زور و اجبار صورت می‌تواند گرفت.» (همان).

 افلاطون با تشبیه غار خواسته است این مفهوم را بیان کند که عامه انسانها در قالب تن گیر مانده اند اما در فطرت آنها دریچه ای به سوی حقیقت وجود دارد که نور آن همواره به داخل غار پرتو می افکند و انسانهای زندانی در روشنی آن سایه های خود را می بینند و آنرا حقیقت می پندارند؛ این سایه ها عبارت از همان معرفت فرینده و ناقصی است که از طریق محسوسات به دست می آید.

 حکیم افلاطون از این مثال می خواهد نتیجه بگیرد که شایسته حاکمیت در هر جامعه فقط فیلسوفان و اندیشمندانی اند که وادی های پرپیچ و خم عقل را پیموده اند، و به شناخت حقایق اشیاء دست یافته اند؛ به باور افلاطون اگر فیلسوفان از پذیرفتن زعامت سیاسی ملت انکار ورزند از سوی رعیت باید به آن مجبور گردند.

 به باور اقبال بزرگ: این فیلسوف بزرگ تاریخ که تا حال نظام های سیاسی غرب از اندیشه وی الهام می گیرد، به خاطری که شهود و اشراق قلبی را از راه عشق به تجربه نگرفته بود، در تاریکی حرکت کرد و ثبوت حقایق اشیاء را که دارای هویت ذاتی در طبیعت بود انکار نمود؛ رخش افلاطون چنان در وادی های ظلمانی عقل پیش تاخت که همه ی ماحصل از عالم محسوس را غیر ثابت و غیر حقیقی و بی اعتبار خواند، وحقیقت اشیاء را در ماوراء الطبیعة جستجو کرد.

 در اینجا مشاهده می شود که افلاطون به عنوان یک فیلسوف در تغییر و تحول عالم می اندیشیده است اما اندیشه ای که در عقیده خلاصه می شود و روی عمل فکر نمی کند؛ در جانب مقابل، اقبال باور دارد که دین، مجموعه ای از ایمان و عمل است؛ از همین نقطه، خط فکری این دوفیلسوف شرق و غرب از هم جدا می شود؛ به گونه ای که یکی به سوی مرگ دعوت می کند و دیگری به سوی زندگی؛ یکی بشریت را به سوی فنا فرا می خواند و دیگری به سوی بقا؛ فیلسوف شرق، عقل را چراغ راه رسیدن به شاهراه عشق می پندارد و از آن طریق معتقد به تسخیر عالم و درک خودی خویشتن است؛ اما فیلسوف غرب، عقل را مرکب راهواری می داند که به وسیله ی آن، وقت را قطع باید کرد و از طبیعت فاصله گرفت و به سوی مرگ نزدیک شد.

 به باور نویسنده: این دو فیلسوف به خاطر تماشای حقیقت، از طبیعت بیرون گام نهاده اند و هریک توانسته است با دید خویشتن به برخی حقایق در ماوراء الطبیعه نظر گشاید؛ با این تفاوت که چراغ راه افلاطون در این سفر عقل بوده است و چراغ راه اقبال، عشق. افلاطون نتوانسته است عقل و عشق را در آنسوی طبیعت بهم آشتی دهد و برخلاف، فیلسوف شرق به خوبی و سادگی توانسته است میان هردو آشتی برقرار نماید و عقل را تابع عشق سازد: عقلی که جهان سوزد یک جلوه بیباکش، از عشق بیاموزد آیین جهان تابی.

 در یکی از اشعار اقبال میان بوعلی سینا که نمادی از عقل است، و مرشد بزگوار رومی که در ادبیات فارسی، به عنوان یگانه نماد عشق و مستی جلوه گر است، مثالی را می بینیم که تقریباً این مفهوم را تایید می نماید:

بو علی اندر غبار ناقه گم

دست رومی پرده محمل گرفت

این فروتر رفت و تا گوهر رسید

آن به گردابی چو خس منزل گرفت

 در اندیشه شاعر بزرگوار شرق همانطوری که گوسفند زیرک (در داستان گذشته)، با وعظ ساحرانه اش پادشاه جنگل (شیر) را افسون کرد و جوهر شیری را از آن گرفت، در این داستان، افلاطون به سان همان «گوسفند کهنه سال و گرگ دیده» می خواهد تمام نیروی های خارق العاده ی انسانی را (که مانند شیر در جنگل به وسیله ی آن میتواند عالم را تسخیر کند) از آن سلب نماید؛ با این تفاوت که گوسفند زیرک جوهر حیات را از شیر گرفت و اصل حیات را برای وی باقی گذاشت، اما حکیم یونانی که اندیشه اش در شعر شاعر «خواب آور و گیتی ربا» خوانده شده است، هم جوهر حیات و هم اصل آنرا از بشریت سلب کرده است.

 اندیشه گوسفندی افلاطون در خلال نزدیک به دونیم هزار سال حاکمیت بر جهان غرب، (به باور نویسنده) دوبار از سوی شرق مورد حمله قرار گرفته است: یکبار توسط امام ابی حامد غزالی در قرن یازدهم مسیحی که ستون فقرات آنرا شکسته است و بار دوم در قرن بیستم توسط علامه اقبال؛ با این تفاوت که امام غزالی به جای فراگیری فلسفه خشک یونان، زهد عارفانه را پیشنهاد کرده است و اقبال در مقابل آن، ندای آزادی بشر را از قید و بند هوا و هوس، از راه درک خودی (رسیدن به عشق از راه تقوی) سر می دهد.

 اقبال زیر عنوان «در معنی اینکه افلاطون یونانی که تصوف و ادبیات اقوام اسلامیه از افکار او اثر عظیم پذیرفته، بر مسلک گوسفندی رفته است و از تخیلات او احتراز (اجتناب) واجب است» مدعای فوق را به این شرح ذکر می کند:

راهب دیرینه افلاطون حکیم

از گروه گوسفندان قدیم

رخش او در ظلمت معقول گم

در کهستان وجود افکنده سم

آنچنان افسون نامحسوس خورد

اعتبار از دست و چشم و گوش برد

«گوسفندان قدیم» اشاره به فلاسفه یونان قدیم مانند سقراط و فیثاغورث و غیره است که اندیشه های آنان را افلاطون تدوین و ویرایش و قابل استفاده برای بشر کرد. «رخش» به معنای اسب کنایه از مرکب راهوار اندیشه است که با ضرب شلاق به جهتی سوق داده می شود.

گفت سر زندگی در مردن است

شمع را صد جلوه از افسردن است

 خلاصه فسلفه افلاطون این بود که آدمی از راه عقل تا به هنگام مرگ به حقیقت نمی رسد؛ درست مانند شمع که سر تا پا در محفل می سوزد و صدجلوه می افروزد.

بر تخیل های ما فرمانرواست

جام او خواب آور و گیتی رباست

«جام» کنایه از اندیشه است، و «خواب آور» به معنای اینکه آدمی را از تلاش و تحرک در دنیا باز می دارد؛ «گیتی ربا» یعنی رابطه آدمی را از دنیا قطع می کند.

گوسفندی در لباس آدم است

حکم او بر جان صوفی محکم است

 در مصراع اول این بیت اشاره به همان گوسفند زیرک است که از راه وعظ، شیر بیشه را افسون کرد، و در مصراع دوم تاثیر اندیشه ی افلاطون را به طایفه ای از متصوفین اسلامی بیان می کند که تحت تاثیر آن رفتند و مفاهیمی مانند: «وحدت الوجود» و «فنا فی الله» را در فرهنگ اسلامی باز آوردند.

عقل خود را بر سر گردون رساند

عالم اسباب را افسانه خواند

 با وجود آنکه عقل وی آنسوی آسمانها را تسخیر کرد و به ماوراء الطبعه راه یافت اما به خاطری که با عشق آشنایی نداشت، از عالم اسباب بیرون جست و آنرا غیر حقیقی دانست.

کار او تحلیل اجزای حیات

قطع شاخ سرو رعنای حیات

 وظیفه حکیم یونانی به عنوان یک فلسفی، تحلیل اجزای حیات آدمی بود اما بر خلاف آن، شاخ بلند حیات که در نتیجه تلاش پیامبران الهی تا حدی به برگ و بار نشسته بود، را قطع کرد.

فکر افلاطون زیان را سود گفت

حکمت او بود را نابود گفت

 از آنجایی که اندیشه افلاطون با عشق بیگانه بود، هر قدر تلاش کرد تا حقایق هستی را به صورت اصلی مشاهده کند، به همان اندازه از هدف دور شد و حقایق در نگاهش معکوس جلوه کرد؛ چنانچه «زیان» را سود گفت و «بود» را نابود پنداشت.

فطرتش خوابید و خوابی آفرید

چشم هوش او سرابی آفرید

 این یک واقعیت مسلم است که وقتی عقل، حد و مرز خود را شکست و به آنسوی طبعیت راه یافت، و در عین زمان از عشق و سایر نیروهایی که خداوند در روز الست همراه با روح در وجود آدم نهاده بود، بیگانگی داشت، آهسته آهسته فطرت آدمی بیمار می گردد و به خواب می رود.

بسکه از ذوق عمل محروم بود

جان او وارفته ی معدوم بود

 افلاطون آنچنان به ژرفای اوقیانوس اندیشه فرو رفت که فرصت به تلاش و تحرک نیافت و از آنچه که در دنیا به انجام آن مکلف بود، محروم گشت و طایر روحش که باید به فضای بیکران هستی بال می گشود و به صخره های بلند خوشبختی می نشست، در میدان اندیشه راه خود را گم کرد.

منکر هنگامه ی موجود گشت

خالق اعیان نامشهود گشت

 این شور و غوغای عالم هستی که گاهی گوش جان را می نوازد و گاهی می آزارد، را انکار کرد و به باور خواب آلودش حقایقی آفرید که از چشم دل پوشیده بود.

زنده جان را عالم امکان خوش است

مرده دل را عالم اعیان خوش است

 پایه ی حیات آدمی، روح سیال و زنده ی اوست که همواره مشتاق تماشای جمال حقیقت در عالم امکان است، اما اگر حس متحرک و پویای این روح در نهاد آدمی از بین برود، از عالم هستی چشم می پوشد و به نیستی دل می بندد.

آهوش بی بهره از لطف خرام

لذت رفتار بر کبکش حرام

شبنمش از طاقت رم بی نصیب

طایرش را سینه از دم بی نصیب

ذوق روئیدن ندارد دانه اش

از طپیدن بی خبر پروانه اش

 نرم خرامیدن آهو در چمن، خوش رفتاری کبک، رفتن شبنم از دامن گل هنگام طلوع خورشید، دم گرم سینه ی طایر، ذوق روییدن دانه و تپش قلب پروانه هنگامی که با قلبی سرشار از عشق به گرد شمع طواف می کند، نمادهایی از طبیعت اند که با روح آدمی رابطه ای سخت ناگسستنی دارد.

 اگر روح نباشد و لذت آنرا احساس نکند، این اوصاف در حقیقت امر برتری ای در طبیعت ندارد که توجه آدمی را به سوی خود بکشاند؛ این روح است که اندیشه را به کمند می آورد و به سوی این حقایق متوجه می سازد تا از آنجا به تماشای جمال حق بپردازد.

 اگر روح نتواند که طایر عقل را به دام آورد، لاجرم پای خرد به حلقه ی نفس گیر می آید و آدمی نا خود آگاه پیرو شیطان می شود که در نتیجه همه داشته های فطرت را یکسره قمار می کند.

راهب ما چاره غیر از رم نداشت

طاقت غوغای این عالم نداشت

 افلاطون وقتی از روح بیگانه شد، نتوانست حقایق جمال طبیعت را به صورت اصلی آن تماشا کند؛ به همین دلیل، دیگر طاقت غوغای این عالم را نداشت و مجبور شد راه فرار در پیش گرفت و از وجود حقیقت اشیاء انکار کرد.

دل بسوز شعله ی افسرده بست

نقش آن دنیای افیون خورده بست

 به آتش افسرده یی دل بست که وصف سرکشی و سوزندگی و بلعیدن خس وخاشاک را از دست داده بود، و مانند شخص تریاکی، فریب دنیای تخیلی ای را خورد که در دایره ی عقل خود ترسیم کرده بود.

از نشیمن سوی گردون پر گشود

باز سوی آشیان نامد فرود

 به سان طایری از قفس تن بیرون شد و به فضای حقیقت بال گشود اما راه خود را گم کرد و دیگر به سوی آشیان هم برنگشت.

در خم گردون خیال او گم است

من ندانم درد یا خشت خم است

قومها از سکر او مسموم گشت

خفت و از ذوق عمل محروم گشت

 گردون به معنای آسمان و زمین یا کاینات، یکی از واژه های کثیر الاستعمال در کلام اقبال است که در اینجا به خُم یا مشک شراب آنرا تشبیه کرده است؛ به باور شاعر: حکیم یونانی چنان سر به گریبان تفکر در کاینات فرو برد و از شراب عقل مخمور گشت که وقتی از دید وی به عالم هستی نظر گشایی، نمی دانی که این کاینات، خود شراب است یا مشکی پر از شراب «تلخ و مردافکن» که قوم ها را مسموم ساخته و به خواب برده و از عمل باز مانده است


باتشکر : http://khawaran.com/%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%80%D9%80%D9%80%D9%80%D9%81%DB%8C/%D8%B4%D9%80%D9%80%D9%80%D8%B1%D8%AD-%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D9%80%D9%80%D8%AA%D8%A7%D9%86%D9%87%D9%80%D9%80%D9%80%D8%A7%DB%8C-%D8%A7%D8%B3%D9%80%D9%80%D9%80%D8%B1%D8%A7%D8%B1-%D8%AE%D9%80%D9%80%D9%80%D9%88%D8%AF%DB%8C-%D9%82%D8%B3%D9%85%D8%AA-%DA%86%D9%87%D8%A7%D8%B1%D9%85.html

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.