بنیادهای غیر اسلامی تصوف از دیدگاه اقبال لاهوری سرگل زایی، محمد
تأمل در تعالیم صوفیان و تطبیق آنها با تعلیمات خالص اسلامی که در متن وحی،سنت نبوی و تاریخ اسلام تجلی کرده است،تفاوتها و تعارضاتی را بین آنها آشکار میسازد.مقایسه شخصیت پیامبر(ص)و صحابه و روشهای ایشان با شخصیت صوفیان،بیانات و روشهایشان، برای هر کسی سؤال برانگیز است.تفاوت فرهنگ واژههای مورد استفاده صوفیان با آنچه که در اسلام خالص وجود دارد قابل تأمل است.واژههای «فنا»،«حال»،«مقام»،«صحو»و«عشق»و غیره با تعریفی که در فرهنگ صوفیان شدهاند،در اسلام خالص،کم نظیر یا بینظیر است.از همه مهمتر،مطالعه پدیدار شناسانه اسلام خالص با تصوف است که نتایج یکسانی را نشان نمیدهد در اسلام اولیه،«عمل صالح»سنگ بنای تحول و کمال شخصیت است.جهاد و مبارزه ظاهری با دشمنان دین،حج،زکاة،خمس، نماز،روزه،امر به معروف و نهی از منکر و احسان از جمله وجوه مشخص شریعت اسلام است که مسلمانان اولیه اهتمام فراوانی به آنها داشتهاند.در تاریخ تصوف این تعالیم از سوی برخی از صوفیان مورد بیاعتنایی و یا تفاسیر باطنی قرار میگرفته است.داستان ملاقات بایزید با شیخی در بصره در ضمن مسافرت حج و انصراف وی از این سفر،گواهی بر این مدعاست. 1)
سیر تحولات تاریخی تصوف نیز نشانگر آن است که صورت اولیه تصوف،زهد و ترس از عقاب و عذاب الهی بوده است.اما با گذشت زمان اصطلاحات فنی جدیدی نظیر عشق،سکر، صحو و فنا و غیره در تصوف پدید آمد.علیرغم دفاعی که صوفیان از خلوص اسلامی مبادی تعالیم خود میکنند و بنحو توجیهآمیزی آنها را تاویل مینمایند.همچنین علیرغم دفاع برخی از محققان دهههای اخیر از خلوص تعالیم تصوف، نمیتوان تاثیر ادیان،مکاتب و مذاهب غیر اسلامی را بر تصوف و تعالیم آن انکار کرد.
اگر منشاء این تعالیم را منابع غیر اسلامی ندانیم،حداقل این است که در اثر تماس و اختلاط مسلمانان پس از فتوحات اسلامی با مسیحیان، بوداییان،یهودیان،هندوان،زرتشتیان و مانویان و همچنین ترجمه آثار دینی و فلسفی آنها بویژه فلسفه یونان،افکار و اندیشههای صوفیان تاثیراتی را از آنها پذیرفته است.
در بررسی تطبیقی افکار صوفیه با تعالیم غیر اسلامی شواهد زیادی بر این تاثیر پذیری پیدا خواهیم نمود.
«مقامات»،«فنا»و«سبحه»از جمله مفاهیم تصوف خراسان است که از روشهای هشتگانه اصیل،نیروانا و ذکر بوداییان اثر پذیرفته است.
دکتر غنی منابع مهم غیر اسلامی تصوف را دیانت مسیحی،افکار بودایی،هندی،ایرانی و فلسفهء نو افلاطونی میداند.«منابع مهم خارجی تصوف عبارت است از دیانت مسیحی و اعمال رهبانان و افکار هندی و ایرانی و بودایی که بخصوص از جنبه ریاضت و ترک دنیاموثر بودهاند.بعد،چیزی که تصوف را به شکل فلسفه درآورد،یعنی به شکل بحث و طریقه مخصوصی درآورد که وارد حل و بحث مساله خلقت شد و از خالق تا مخلوق را مورد صحبت قرار داد،بدون شک تا مقدار زیادی فلسفه یونان مخصوصا نو افلاطونی بوده است.(2)
وی در ادامه با ذکر مصادیقی و مستنداتی از این تأثیرات مینویسد:«زهد ابراهیم ادهم،عشق رابعه و عقاید عرفانی جنید و ذوالنون و فنای با یزید و حلاج و موضوع«انسان کامل»که در اصل ابتکار حلاج است و بعدها ابن العرببی و ابراهیم ابن عبد الکریم گیلانی آن را پرورانده،شکل مخصوصی به آن دادهاند و فلسفه اشراق سهروردی موسوم به«حکمة الاشراق»که خود نام «حکمت اشرق»امتزاج فلسفه و تصوف را میرساند،همه اینها مناسبات بسیار نزیدک بین تصوف و فکر هندی و نو افلاطونی و مسیحیت را جلوهگر میسازد»(3)
آیین بودایی بمدت هزار سال قبل از اسلام در ناحیه شرق ایران رواج داشته است و از همین رو شباهت عجیب ماجرای ابراهیم ادهم با بودا نیز تأمل برانگیز است.وی درباره تأثیر تعالیم بودایی و هندویی بر تصوف مینویسد:«صرفنظر از آداب و عادات و چیزهای جزئی که وارد تفصیل آن نمیشویم،قراین مهمی هست بر اینکه ریاضت و مراقبه و تجرید عقلانی و ترک علایق تا مقدار زیادی در نتیجه تأثیر بوداییسم است.ولی یک فرق اساسی و معنوی بین این دو مسلک وجود دارد و آن این است که بودایی فقط ترتیب اخلاقی نفس و تصفیه باطن را منظور دارد و بس.اما تصوف،تهذیب نفس را در نتیجه وصول به معرفت و عشق خدا بدست میآورد...عقیده فنای صوفیه یعنی عقیده گم شدن فرد در وجود کلی و یکی شدن شخص با آن که در اصطلاح عرفا«اندکاک»نامیده میشود،ظاهرا از عقاید هندی است.»(4)
وی«مقامات»صوفیه را متأثر از«طرق هشت گانه»بودایی و«مراقبه»را متأثر از«دیانای»بودایی میداند.(5)
دکتر غنی علت تأثیر تعالیم بودایی را بر تصوف خراسان حضور راهبان سیار بودایی و همچنین حضور هزار ساله بودیسم در بلخ و بخارا دانسته و معتقد است:«نکته مهمی که باید متذکر بود این است که متجاوز از هزار سال قبل از اسلام مذهب بودایی در شرق ایران یعنی بلخ و بخارا و نیز ماوراءالنهر شایع بوده و صومعهها و پرستشگاههایی معروف داشته و مخصوصا صوامع بودایی بلخ بسیار مشهور بوده است.در قرون اول اسلامی بلخ و اطراف آن از مراکز بسیار مهم تصوف شده و صوفیان خراسان در تهور فکری و آزادمنشی پیشرو صوفیان بشمار میرفتهاند و عقیده«فناء فی الله»که تا اندازهای مقتبس از افکار هندی است،بیشتر بدست صوفیهای خراسانی از قبیل بایزید بسطامی و ابوسعید ابوالخیر ترویج میشده است.»(6)
محبت و عشق و زهد و ترک دنیا یا رهبانیت و همچنین پشمینه پوشی از مختصان راهبان و زاهدان مسیحی که در اثر تماس با صوفیان در آنها تأثیر گذاشته است.دکتر عبد الحسین زرین کوب در این بارهء مینویسد:«چنانکه دربارهء نفوذ عیسویت هم با آنکه وجود بعضی عناصر مسیحی را در تصوف میتوان نشان داد البته هر گونه مبالغهای نارواست اما شک نیست که دنیای اسلام و تصوف اسلامی در ایران هم-مثل سوریه و بین النهرین و مصر-از همان اوایل یا مسیحت ارتباط و تماس یافته است و البته ممکن نیست که برغم این تماسهای مستمر در یکدیکر تأثیر نگذاشته باشند»(7)
وی همچنین درباره تأثیر مذاهب«گنوسی»بر تصوف بر این باور است که:«در بین عقاید و مذاهب دیگری که وجود و رواج آنها در داخل قلمرو ایران ساسانی ممکن است در پیدایش یا توسعه تصوف تأثیر کرده باشد،مذاهب«گنوسی» را میتوان ذکر کرد که سرخیل آنها از نظرگاه وسعت و انتشار آیین مانی بود.این مذاهب گنوسی،عرفان شرقی قبل از مسیح محسوب میشد و تمام انواع آن با عقاید و تعالیم صوفیه قرابت داشت.پیروان این مذاهب غالبا جسم را به منزلهء زندان روح تلقی میکردند و نیل به ماورای عالم حس را به عنوان راز واقعی(عرفان گنوسیس sisonG )جستجو مینمودند.(8)
دکتر زرین کوب در عین حال تأثیر پذیری تصوف از آئینهای مندایی،زردشتی و زروانی را منتفی نمیداند و در این مورد نیز به ارائه شواهدی پرداخته است.(9)
فلسفه نو افلاطونی نیز از طریق ترجمههای فارسی آثار یونانی به اسلام راه یافت که تفکر وحدت وجود تصوف متأثر از همین فلسفه نو افلاطونی است.
اقبال برای درک نفس الامر تعالیم تصوف در اعماق تاریخ و ژرفای تعلیمات ایشان فرو رفت. او از راه بررسی تطبیقی این تعالیم با تعلیمات اسلام و همچنین کارکردهای نهضت تصوف و نهضت اسلامی به نتایج مهمی دست یافت.وی علیرغم تعلق خاطری که به صوفیان داشت و خلوص و صفای شخصی صوفیان را تصدیق مینمود،حملات و انتقادات شدیدی به ارکان تعلیمات صوفیه نمود.دکتر سید محمد اکرمدرباره تأملات اقبال در تعلیمات صوفیه مینویسد:«وی پس از مطالعهء عمیق به این نتیجه رسید که بعضی از تعلیمات تصوف با مرور زمان ملل اسلامی را نسبت به زندگی بیعلاقه و بیزار نموده و آنها را به خود فراموشی و ترک علاقه از دنیای مادی که هر دو از مهمترین اصول تصوف هستند،سرگرم داشت...روزهاییکه اقبال در اروپا پایاننامه خود را تحت عنوان«توسعه و تکامل ماوراء الطبیعه در ایران»مینوشت،پی به این حقیقت برد که تصوف چیزی غیر اسلام است که ریشههای آنرا میشود در تعلیمات زردشتی و بودایی و نو افلاطونی یافت و عقاید اکثر صوفیه از فلسفههای گوناگون مذکور بحدی متأثر شده است که آنها را به هیچ وجه نمیتوان صرفا عقاید اسلامی قلمداد کرد.»(10)
اقبال دربارهء تأثیر تعلیمات بودایی و همچنین رهبانیت به حدیثی از پیامبر اکرم(ص)اشاره نموده و در نامهای به یکی از دوستانش مینویسد:«شاید حدیث«خیر القرون قرنی»یادتان باشد که در ضمن آن حضرت پیغمبر(ص)میفرماید در امت من بعد از سه قرن«سمن»(یظهر فیهم السمن)ظهور خواهد کرد...مراد از«سمن»رهبانیت است که در ملل آسیای مرکزی قبل از مسلمانها وجود داشت.عقیدهام بر این است که غلو در زهد و مسأله وحدت وجود نتیجه تأثیر مذهب بودایی (سمنیت)در مسلمانها میباشد.»(11)
اقبال علت شورش فکری بر علیه تصوف را تغییر آن از شکل عملی به شکل یک سیستم فلسفی معرفی میکند.«اگر منظور از تصوف اخلاص در عمل است،چنانکه در قرون اولی نیز همین مفهومش بود،هیچ مسلمانی نمیتواند بر آن اعتراض نماید.اما وقتی که تصوف به شکل فلسفه در میآید و تحت تأثیر اندیشههای ایرانی قرار میگیرد،و درباره حقایق نظام جهان و ذات باری تعالی پژوهشهایی نموده و نظریه کشفی را عرضه میدهد،روح من بر علیه آن قیام میکند.»(12)
وی درباره تأثیر فلسفه نو افلاطونی بر اندیشههای تصوف مینویسد:«این افلاطونیست جدید...شکل مسخ شدهء فلسفهء افلاطونی است که یکی از پیروان او که«فلاطینوس»نام داشت، بصورت مذهب درآورد...در مسلمانها این مذهب توسط ترجمههای عیسویان حرّان پراکنده شده و با گذشت زمان جزئی از مذهب اسلام گردید.به عقیده من این طور قطعی غیر اسلامی است و با فلسفه قرآن کریم هیچ ارتباطی ندارد، بنای تصوف بر این فلسفه سست یونانی استوار شده است.»(13)
در مثنوی اسرار خودی،بر فلسفه و اندیشه افلاطون که زندگی این جهانی را وهم و خیال دانسته و عالم معقولات را امری حقیقی تلقی میکند،حملات سختی میکند.وی صوفیان را در مسأله کشتن نفس متأثر از تعالیم افلاطون میداند.
فکر افلاطون زیان را سود گفت حکمت او بود را نابود گفت
فطرتش خوابید و خوابی آفرید چشم هوش او سرابی آفرید
بس که از ذوق عمل محروم بود جان او وارفتهء معدوم بود
منکر هنگامهء موجود گشت خالق اعیان نامشهود گشت
زنده جان را عالم امکان خودش است مرده دل را عالم اعیان خوش است
قومها از سکر او مسموم گشت خفت و از ذوق عمل محروم گشت(14)
اقبال در مثنوی«اسرار خودی»ضمن بیان حکایتی که در آن گوسفندی به شیران سرکش و درنده موعظه مینماید و آنها را از عواقب وخیم قدرت و نیرو بر حذر داشته و به ضعف و ترحم فرا میخواند،تأثیرات منفی افکار غیر اسلامی را بر اندیشههای خالص اسلامی بیان میدارد.(15)
وی در مقالهای تحت عنوان«اسرار خودی و تصوف»به بنیادیهای غیر اسلامی وحدت وجود اشاره نموده و عقیده خود را نیز بر خلاف وحدت وجود است،روشن میسازد.«من هرگز از اعتراف به این امر عار ندارم که تا مدت زیادی به چنین عقاید و مسائلی معتقد بودهام که مخصوص بعضی از صوفیان است.بعدا با فکر و غور در قرآن مجید کاملا این عقاید غیر اسلامی ثابت گردید.مثلا عقیده شیخ محی الدین ابن عربی دربارهء مسأله«قدم ارواح کاملان»یا«وحدت وجود»و یا مسأله«تنزلهای سته»یا دیگر مسایل از این قیبل که بعضی از آنها را عبد الکریم جیلی در کتاب خود«انسان کامل»ذکر کرده است.به نظر من هر سه مسأله با دین اسلام هیچگونه ربطهای ندارند.اگر چه من معتقدان به آنها را نمیتوانم کافر بگویم.زیرا آنها با خلوص نیت استنباط این مسائل را از قرآن مجید میدانند. مسأله قدم ارواح،افلاطونی است و ابوعلی سینا و ابو نصر فارابی هر دو معتقد به آن بودند.به همین سبب امام غزالی هر دو دانشمند را تکفیر کرده بود.ابنعربی در این مسأله فقط این قدر تغییر داده که او معتقد به قدم ارواح صلحاء و کملاء شد.اما اصول همان است و این مسأله بین مسلمانان قبر پرستی را رواج داد.مسأله«تنزلهای سته»پیشنهادی پلوتانیس،موسس نظریه افلاطونیت جدید بود...مسأله تنزلهای سته از فلسفه یونانی در میان مسلمانان رواج یافت و بعدا آن را حکماء و صوفیان اسلامی بنا بر مقاصد خود در اصطلاحات اسلام بیان کردند.مسأله وحدت وجود نیز مکمل فلسفهء«تنزلهای سته»است... عقیده دینی من خدای تعالی در نظام عالم جاری و ساری نیست بلکه او نظام عالم را آفریده و به سبب ربوبیت و قدرت او این نظام پا برجاست.هر گاه او بخواهد این نظام به پایان خواهد رسید.»(16)
اقبال برای تبیین افکار خود درباره اثر منفی عقیده وحدت وجود در مسلمانان،به شعر یکی از شعرای پنجابی اشاره میکند که تحت تأثیر فلسفه ویدانت معتقد به وحدت وجود شده بود،وی اثری را که عقیده وحدت وجود بر روی گذاشته بود در شعر زیر بیان میکند:
من پسر پتهان(17)بودم که ارتشها را شکست میدادیم ولی موقعی که شاگرد و مرید رگناته(18)شدیم نمیتوانیم یک کاه را بشکنیم(19)
این شعر اثر تخدیرآمیز تفکر وحدت وجودی که بر اساس آن خداوند در وجود همه اشیاء ساری و جاری است،را با وضوح هر چه تمامتر نشان میدهد که شاعر میگوید از خوف اینکه مبادا با شکستن کاه صدمهای به خدا برساند،نتوانسته حتی یک کاه را بشکند.!
درباره تأثیری که تصوف از مسیحیت پذیرفته است،اقبال بر آن است که زهد افراطی صوفیان را برگرفته از رهبانیت مسیحی معرفی نماید.: «مسیحیان عالم اسلام بتدریج مسلمین را با آرمانهای خود آشنا کردند.اصول مسیحیت و مخصوصا زندگی عملی رهبانان مسیحی در قدیسان اسلامی تأثیر گذاشت و ایشان را به زهد کاملی که به نظر من با روح اسلامی منافات دارد، کشانید.»(30)
اقبال تصوف را آمیزهای از معتقدات سامی و اندیشههای آریایی دانسته که با روانشناسی مخصوص صوفیان چنان دگرگون شد که از هر دوی آنها مستقل گردید:«صوفیان نه قوانین موکد سامی را که درباره اراده و عمل انسان وضع شده بودند،کافی دانستند و نه به اصول عقلی خشک که ودانتای هندی فراهم آورده بود،بسنده کردند. بلکه به اتکاء روانشناسی جامعه خود،آن دو شیوه سامی و آریایی را با هم آمیختند و شالوده آیین عشق را نهادند.از یک سو مفهوم بودایی فنا (نیروانا)را پذیرفتند و نظامی فلسفی بر آن بنیاد آوردند و از سوی دیگر از اسلام بهرهور شدند و جهان بینی خود را به اعتبار قرآن توجیه کردند. همچنانکه زاد بوم تصوف(ایران)میانجی سرزمین اصیل آریاییان و کشور سامیان بود، تصوف هم از آمیختن معتقدات آریایی و سامی بوجود آمد.ولی در این مورد باید از دو نکته غافل نماند.نکته اول این است که جنبه آریایی تصوف بر جنبه سامی آن غلبه دارد و نکته دوم این است که از هر دو استقلال یافته است»(31)
در پایان بخش به سخن خانم آنه ماری شیمل دربارهء رسالت پالایشگری اقبال نسبت به تعلیمات دین اسلام از افکار و اندیشههای غیر اسلامیاستناد میکنم؛آنجا که مینویسند:«مفهوم دین فعال و بیقرار،که بنظر میرسید هنگامی که تعاریف مدرسی چهره فعال و سرزندهء خدای مطرح شده در پیام آسمانی قرآن را تحت الشعاع قرار میدادند و یا حتی مخفی میداشتند،به دست فراموشی سپرده میشد،در قرن بیستم مجددا توسط اقبال لاهوری مطرح شد.وی هرگز از توضیح این نکته که خدای اسلام موجودی زنده و فعال و پویاست دست نکشید و خسته نشد. اقبال مکررا گوشزد میکرد که مسلمانان باید همواره متذکر چنین خدای زنده و پویایی که در قرآن مطرح شده،باشند و به او روی کنند و نه به جانب افکار و اندیشههای عرفانی و یونانی مبتنی بر«علت اولی»که خود را کاملا از درگیری فعال در شؤون دنیوی کنار کشیده است(22)
پینوشت:
1-نقل است که[بایزید]گفت:مردی در راه پیشم آمد. گفت:«کجا میروی؟»گفتم به حج گفت:«چه داری؟» گفتم:«دویست درم»گفت:«بیا به من ده که صاحب عیالم و هفت بار گرد من درگرد که حج تواین است.»گفت چنان کردم و بازگشتم.[تذکرة الاولیاء ص 169]
2-«تاریخ تصوف در اسلام»،دکتر قاسم غنی،ج 2،تهران: زوار،1374،ص 9
3-همان،صص 10-9
4-همان،ص 166
5-همان،ضمیمه«بحثی در تصوف»،ص 32
6-همان-صص 27-26
7-«جستجو در تصوف ایران»،عبد الحسین زرین کوب- تهران؛امیر کبیر 1369،ص 6
8-همان،ص 8
9-همان صص 15-11
10-«اقبال در راه مولوی»،سید محمد اکرام،صص 165-164
11-همان،ص 167[به نقل از«اقبالنامه»،ج 1،صص 79-78]
12-همان،ص 168
13-همان،ص 170[به نقل از«مکاتب اقبال»ص 2-1]
14-«کلیات اشعار فارسی»،اقبال لاهوری،تصحیح احمد سروش،تهران:سنائی 1370 صص 25-23
15-ر.ک«کلیات اشعار فارسی اقبال لاهوری،صص 21-19
16-«زندگی و افکار اقبال لاهوری»،دکتر جاوید اقبال، ترجمه شهیندخت کامران مقدم،ج 1،آستان قدس رضوی 1372،ص 340
17-«پتهان»،یا«پتان»نامی است که در هند به افغانها داده شده است...سرزمین پتهانها از جنوب محدود به بلوچستان و از شمال تا کناره رود کابل امتداد پیدا میکند.از غرب تا داخلهء افغانستان پیش میرود.و از شرق به رود سند میرسد و از آن هم میگذرد و حتی مهاجرنشینان پتهان در سراسر شمال و حتی در جنوب هند نیز دیده میشود.(دایرة المعارف فارسی جلد 1 صفحه 524).
18-رگنانه یک جوکی هندو بوده است که شاعر (وحیدخان)شاگرد و مرید وی شده و تحت تأثیر تعلیمات وی به وحدت وجود معتقد شده بود.
19-«زندگی و افکار اقبال لاهوری»،ص 341
20-«سیر فلسفه در ایران»،محمد اقبال لاهوری،ترجمه آریانپور،تهران،امیر کبیر 47:135،ص 80
21-همان،ص 85
22-تبیین آیات خداوند،نگاهی پدیدار شناسانه به اسلام، آنه ماری شیمل،ترجمه عبد الرحیم گواهی تهران:نشر فرهنگ اسلامی 1376،ص 555-554
کیهان فرهنگی تیر 1378 شماره 153
http://otx15ejfzpvjr.ensani.ir/fa/content/240010/default.aspx