علامه اقبال لاهوری رح

علامه اقبال لاهوری رح مقالات فارسی ، تصوف ، خودی ، سیاسیات

علامه اقبال لاهوری رح

علامه اقبال لاهوری رح مقالات فارسی ، تصوف ، خودی ، سیاسیات

نگاهى به زندگى و فلسفه سیاسى اقبال لاهورى

نگاهى به زندگى و فلسفه سیاسى اقبال لاهورى    جلال‌الدین مدنى

هر چند تحصیل‌کرده فلسفه در غرب بود و خوب و بد فلسفه‌های غربی را نیک می‌دانست، ریشه‌های شرقی به‌اندازه‌ای در ضمیر او زنده و پابرجا بود که او را از حد و حدود یک دانشمند فراتر برد و به مرز قهرمانی رساند. اقبال با تاثیر شگرفی که از فرهنگ اسلامی گرفته بود، در استقلال بخش عمده‌ای از سرزمینهای مسلمان‌نشین شبه‌قاره هند نقشی بزرگ ایفا کرد و در هدایت فکری نهضتهای اسلامی روزگارش بسیار موثر بود. علاقه و عشق اقبال به ایرانیان و فرهنگ و زبان و نام‌آوران آن، او را به یکی از بزرگترین پارسی‌سرایان معاصر مبدل نمود که دیوان نه‌هزار بیتی او به زبان فارسی محصول آن است. اقبال با کشف «اسرار خودی و رموز بی‌خودی» به طلایه‌دار مبارزه با فرهنگ منحط استعمارگران غربی در شبه‌قاره تبدیل شد و بر سایر جنبشهای احیاگرانه اسلامی نیز تاثیر گذاشت. در این مقاله با او بیشتر آشنا می‌شوید.  

 

اقبال لاهوری شخصیتی بزرگ از دوران معاصر که می‌خواست تهران مرکز جهان متحول اسلام باشد، زبان پارسی را زبان اسلام می‌شناخت و فکر استقلال پاکستان را پایه‌گذاری کرد، در بیست‌ودوم فوریه 1875.م/اسفند1264.ش در لاهور متولد شد.[i] او پس از پنجاه‌ودو سال زندگی پرثمر، سرانجام در 1937.م/1316.ش درحالی‌که هرگز ایران را ندید[ii] ولی به آن عشق می‌ورزید، با به‌جای‌گذاشتن نه‌هزار بیت شعر به زبان فارسی، درگذشت.[iii]

دوره حیات او با تاریک‌ترین ادواری مصادف بود که کشورهای اسلامی از سده هفتم هجری به بعد داشتند و اقبال از این وضع شدیدا رنج می‌برد. اقبال در سروده‌های خود از شرق تجلیل می‌کرد و غرب را به‌شدت مورد حمله قرار می‌داد. او غرب را مسبب ویرانی جهان معاصر خویش می‌دانست. او نارضایتی خود از غرب را تا به آن پایه ‌رساند که می‌گفت اگر فرنگیان شما را به وطن‌پرستی دعوت کنند، بدانید که افسون و مکری بیش نیست.[iv] اقبال در شرایطی اسلامیان را به وحدت دعوت می‌کرد که تمام وجودش از استیلای غرب بر کشورهای اسلامی به‌شدت رنج می‌برد.[v] در آن زمان برخی روشنفکران کشورهای اسلامی عقیده داشتند مقابله با غرب ممکن نیست و باید از هر جهت غربی شد اما اقبال هرگز به غرب تمایل نداشت و قاطعانه می‌گفت راه نجات مسلمانان در اتحاد با یکدیگر و عمل به تعالیم دینی نهفته است؛ زیرا به‌عنوان یک مسلمان معتقد، به حقانیت اسلام باور داشت. او تشخیص داده بود اسارت مسلمانان در چنگال غرب، نتیجه پراکندگی آنان است.

اقبال در آثار خود تحت‌تاثیر اندیشه‌های عرفانی و دینی مولانا جلال‌الدین مولوی قرار گرفته بود و ارادت خاصی به او ابراز می‌داشت.[vi] او با افکار و آثار فلاسفه غرب نیز کاملا آشنا بود.[vii] در مثنوی جاویدنامه که از شاهکارهای وی به‌شمار می‌رود، در همه صحنه‌ها مولانا به‌عنوان راهنما و رهبر او دیده می‌شود. اقبال به پیروی از مولانا و به‌خاطر علاقه ژرف به ایران، زبان فارسی را برای بیان شعری خود برگزید؛ آن هم در عصری که زبان فارسی در هند از رسمیت افتاده و زبان انگلیسی جای آن را گرفته بود و جالب‌آنکه تحصیلات خود او هم به زبان انگلیسی بود. بااین‌همه، اقبال احساس می‌کرد زبان فارسی زبان شیرین ادبیات، زبان ماندنی، زبان عارفان اسلامی و زبان ابلاغ پیام به ملتی است که می‌تواند مرکزیت‌ جهان ‌اسلام را بازیابد. یکی از محققان دانشگاه پنجاب معتقد است علت اصلی روی‌آوردن اقبال به زبان فارسی و تعلیمات مولوی آن بود که از لحاظ انحطاط ملل اسلامی، دوره اقبال شباهت زیادی با دوره مولوی قرن هفتم هجری داشت و او نجات اسلام را در اتخاذ این شیوه یافته بود.

اقبال از داعیان بزرگ اتحاد جهان اسلام بود که می‌خواست مسلمانان در عین وفاداربودن به قلمرو میهن خویش، نسبت به مسلمانان سراسر جهان عواطف برادرانه داشته باشند و همه مسلمین در جستجوی یک هدف باشند. او برای اتحاد و بیداری مسلمین، پیامهای هیجان‌آور عرضه می‌کرد و مسلمانان را به یادگیری علوم و فنون پیشرفته غربیان ترغیب و توصیه می‌نمود ولی تاکید می‌کرد به آداب و سنن فرسوده آنان روی نیاورند. از نظر او، آداب اجتماعی اسلام در نوع خود بسیار جامع، عملی و پاکیزه بودند اما فساد جوامع غربی را از هر حیث وحشتناک می‌دانست.

اقبال برای خاتمه‌دادن به استعمار و استثمار شرق توسط غرب و برای دستیابی شرق ــ به‌ویژه ملل اسلامی ــ به آزادی، شجاعانه می‌کوشید. شعر اقبال همواره مسلمانان را به بیزاری از اسارت نفس و زبونی در برابر فریبندگی و بندگی باطل فرامی‌خواند و پیوسته به نغمه توحید و ایمان مترنم بود. وی آثاری باقی گذاشت که می‌توانند الهام‌بخش وحدت و عزت اسلامی باشند.[viii]

اقبال در دوران حیات و با انتشار آثارش با مخالفان و موافقان بسیاری مواجه شد. صوفیگران پس از انتشار مثنوی «اسرار خودی» او به مخالفت برخاستند. آنها گفتند این مثنوی به تصوف حمله می‌کند و اقبال برای نابودی تصوف قیام کرده است. اقبال در پاسخ به این جنجال آنان، نامه‌ای در دفاع از سروده‌های خود به حسن نظام نوشت و تاکید کرد اگر به اسلام و قرآن آن خوب بنگریم، متوجه خواهیم شد که قرآن بر رهبانیت خط بطلان کشیده و مسلمانان را به جدیت و پشتکاری تشویق کرده است.[ix] اقبال در نامه‌ای دیگر به سراج‌الدین بال، خاطرنشان کرد که شعر صوفیانه در زمانی ظاهر شد که مسلمانان جهان در بدترین شرایط زندگی می‌کردند و هر ملت دیگری هم اگر با مصائب بزرگی مانند مصیبت مغول رویارو می‌گردید، به یاس و پراکندگی فکری دچار می‌شد.[x]
مثنوی اسرار خودی (1915)، با استقبال بسیاری مواجه شد. از جمله مولانا محمدعلی در مورد آن نوشت: «شعر اقبال مسلمانان را به سوی زندگی تازه می‌کشد و شعر زنده آن در سنگ مرده روح می‌دهد. زندگی در نظر اقبال مانند یک بیابان بی‌پایان است و هر انسان که خودی خود را بیابد، به هدفهای خویش می‌رسد.»[xi]

اقبال یکی از مهمترین آمال ملت اسلام را نگاه‌داشتن توحید و کوشش در توسعه و انتشار آن می‌داند و به‌نظر او، این امر ایجاب می‌کند مسلمانان به انجام کارهای بزرگ در راستای تسلط بر زمین و قوای طبیعی اقدام کنند و از خاموشی و انزوا بپرهیزند. به عقیده اقبال بقای نوع انسانی، با عنصر «مادر» ارتباط اساسی دارد. از نظر او، مقام زن و مادر در اسلام بسیار بالا است و احترام به زن بر هر مسلمانی واجب است. به‌عقیده اقبال، کسی که قدر زن در جامعه را نشناسد، از حکمت قرآن بی‌بهره است؛ خصوصا که پیامبر اسلام درباره مادر می‌فرماید بهشت زیر پای مادران است. در دیدگاه اقبال، زندگی بدون مادر متصور نیست. او در آخر مثنوی اسرار خودی، به ستایش حضرت فاطمهًْ الزهرا، دختر پیامبراکرم(ص)، می‌پردازد و ایشان را اختر پاک و اسوه‌ای کامل برای زنان اسلام می‌داند.

علامه اقبال شخصیت بزرگ انقلابی قرن بیستم است که به زهد خشک هندی و لفاظی شاعران متصوفه حمله می‌کند. او همچنان که غرب را مورد تهاجم قرار می‌دهد، به ملل اسلامی توصیه می‌کند به کشف اسباب و عوامل ترقی جامعه بپردازند، فکر و تدبر نمایند، معنی خلافت آدمی را در زمین بیابند و زیر شعار خداپرستی و تعهد به انجام وظایف اسلامی بپردازند. اقبال تاکید داشت باید تمام قوای افراد جامعه برای انجام کارهای بزرگ جمع شود تا ملت به عالی‌ترین منزل در تمدن و ترقی برسد.

دکتر مجتبایی در پیش‌گفتار فلسفه آموزشی اقبال می‌نویسد: «اقبال کسی نبود که در ظرف چند ماه و یا چند سال و با خواندن چند کتاب بازاری و چند ترجمه دست‌وپا شکسته و با شنیدن برخی اقوال پراکنده ناگهان فیلسوف شده باشد. وی در یکی از پرتحرک‌ترین و زنده‌ترین ادوار تاریخ آسیا و در مرکز مبارزات آزادیخواهی هند، مبارزاتی که نزدیک به یکصدسال به اشکال مختلف ادامه داشت، زندگی می‌کرد و شرایط دردناک محیط به او آموخته بود که درباره حوادثی که در اطرافش می‌گذرد، تفکر کند.» متفکرین و نویسندگان برجسته، در هر زمانی وجود داشته‌اند و مردم را به طرق مختلف، با رموز زندگی آشنا ساخته‌اند. شعر و ادب مهمترین وسیله ترجمان زندگی است. شعرا اکثرا با تصور و احساسات نقش ایفا می‌کنند. تخیل از ابزار مهم آنها است. نویسنده مقدمه کلیات اقبال می‌گوید: «هند طی قرون متمادی پناهگاه شعرا و سخنوران و گهواره شعر و ادب پارسی بوده، تاآنجاکه یکی از سبکهای شعر پارسی به نام سبک هندی مشخص شده است و گذشته‌ازآن اگر واقعا نام و آثار هندیانی که شعر فارسی سروده‌اند، در تذکره‌ای جمع شود، خود معرف یک شاخه مهم و پرارزش ادب ایرانی خواهد بود.» او می‌افزاید «بااینکه تعداد هندیان پارسی‌گو بسیار زیاد است و در میان آنها شاعران توانایی هم دیده می‌شود، اما حساب اقبال از همه آنها جدا است

اگر غالب دهلوی روش نامه‌نگاری در اردو را به‌طورکلی تغییر داد، اقبال نیز مسیر شعر و جهت فکری شعر را تغییر داد. به نظر اقبال شعر و یا هر هنر دیگری باید دارای هدف مشخص باشد. هدف شعر و ادب، غنی‌کردن زندگی انسان است و شعر صرفا تفنن طبع نیست بلکه هر شاعر یا نویسنده‌ای که در این کار موفق نشود، وظیفه خود را در قبال جامعه انجام نداده است. به عقیده اقبال، شعر قرص مسکن نیست، بلکه وادارکننده بشر برای حل مسائل است. از نظر او، شعری که مخیل و آکنده از تصاویر باشد اما اراده‌ها را بیدار نکند، عین موادمخدر است. انسان با استفاده از موادمخدر و یا داروی مسکن نیز می‌تواند مشکلات خود را فراموش کند، اما فراموشی راه‌حل مشکلات نیست. به‌نظر اقبال هدف هر هنری، مخصوصا شعر و ادب، باید بهبود وضع زندگی بشر باشد. بهترین هنر آن است که نیروی پنهان و یا خوابیده آدمی را بیدار نماید و تحرک بخشد و او را برای مقابله با مشکلات زندگی مهیا سازد. شاعر واقعی، پیغام بهتر زیستن، شیوه تحول در زندگی و راه تعالی را به مخاطبان یاد می‌دهد. اقبال عقیده داشت شعر و ادب باید در تخلیق ارزشهای اجتماعی، اخلاقی، روحانی و عقلانی نقش موثر داشته باشد و آدمی را به سمت‌وسوی مراحل پیشرفت سوق دهد.

فطرت شاعر سراپا جستجوست

خالق و پروردگار آرزوست

اقبال در اشعار خود از مسائل و موضوعات زیادی بحث می‌کند اما در غالب آنها به زندگی انسان معنی و هدف می‌دهد. اکثر شعرای متقدم از فناپذیربودن زندگی انسان و از بیچارگی او در زندگی چندروزه صحبت می‌کردند و از هیچ و فانی‌بودن اشک می‌ریختند. البته انسان فانی است و آدمی روزی طعمه مرگ خواهد شد اما آیا شایسته است که به‌جای کار و کوشش و ایجاد تحول، زندگی را در غم و اندوه سپری کنیم.

اقبال شاعر انسان و زندگی است و بااینکه عمری طولانی نداشت و به کهنسالی نرسید، از عظمت انسان در همین دوره زندگی صحبت می‌کند. او ارتباط انسان با جامعه را مدنظر قرار می‌دهد و می‌خواهد با بهره‌گیری خلاقیت و توان بشر جهان بهتری بسازد. به نظر اقبال بشر از ابتدای آفرینش تکالیف خطیری را بر عهده داشته است. او انسان را عهده‌دار مسئولیت سنگین امور جهان می‌داند و در کتاب «احیاء فکر دینی در اسلام» می‌نویسد: «انسان موظف است در آرزوهای صمیمی و عمیق جهان شریک باشد، سرنوشت خود را و همچنین سرنوشت جهان را بسازد، گاهی در تطابق با نیروهای آن و گاهی با تغییر جهت نیروهای موجود جهان برای رسیدن به هدف خود. در این سیر تکامل و پیشرفت، خدا با او همکار می‌شود؛ البته اگر انسان دست به‌کار شود و اقدام کند.» به نظر اقبال، معراج نبوی تنها معراج مصطفوی نیست، بلکه برای انسان ثابت می‌کند که تسخیر آسمانها برای او امکان‌پذیر است و افلاک در حوصله پرواز بشر هستند. انسان اقبال، سازنده سرنوشت خود است. این انسان، بخت و اقبال را از ستاره‌ها نمی‌خواهد، بلکه فعال است و در کار تکامل جهان شریک و سهیم است. انسان اقبال منت‌کش دیگران نیست، بلکه به خود متکی است و اهتمام دارد رزق خود را با کار و کوشش تهیه کند. مقام انسان از مقام فرشتگان بالاتر است. فرشتگان در مقابل قدرت عمل و جرات کردار بشر، چیزی ندارند و فقط عجز خود را نشان می‌دهند. ستاره قادر نیست از سرنوشت انسان خبر دهد بلکه خودش در پهنای بی‌کران افلاک سرگردان است. انسان مهمترین مخلوق است و نمی‌توان قبول کرد که بدون علت و سبب به دنیا آمده باشد. تولد آدمی، علت دارد. بشر با هدف و آرمان خاصی به جهان فرستاده شده است. اقبال ترجیح می‌دهد انسان زندگی آرام و ساکن نداشته باشد و با دریای مواج و متلاطم روبرو باشد تا استعداد نامرئی او آشکار شود. زندگی، ستیز و فعالیت است. سکوت و تسلیم، زندگی نیست. پرواز مداوم و ذوق سفر، زندگی است. عدم وجود حرکت، مرگ است. زندگی، ذوق سفر و ادامه سفر است و مقام ندارد. بعد از هر مقام و مقصد، مقاصد دیگر و بالاتری وجود دارند. زندگی، میدانی بسیار وسیع برای فعالیت آدم فراهم می‌سازد. زندگی، مبارزه‌ای طولانی است که نشیب‌وفراز و خطرات زیادی در راه دارد.

تحکیم و دوام جمهوری اسلامی، تحقق آرمان علامه اقبال بود. وی در سال 1931 به قائد اعظم نوشت: «بعد از مطالعه طولانی و تحقیق دقیق در حقوق اسلامی، به این نتیجه رسیده‌ام که اجرای مقررات شریعت اسلام بدون وجود دولت اسلامی غیرممکن است.» اقبال می‌گوید قومیت و ناسیونالیسم غالبا دامی است که استعمارگران برای انحراف مسلمانان از وحدت گسترده‌اند اما مسلمین باید بدانند که سرزمین اسلام یکی است. تاسیس کشور پاکستان با هویت اسلامی و با عنوان جمهوری اسلامی پاکستان، اولین ثمره تلاش فکری اقبال بود. موسسین پاکستان و پیشاپیش همه قائد اعظم، محمدعلی جناح، توصیه جاودانه اقبال به مسلمانان جهان را به‌کار بست که گفته بود:

تو شمشیری زکام خود برون‌آ

برون‌آ از نیام خود برون‌‌آ

شب خود روشن از نور یقین کن

ید بیضا برون از آستین کن

با تلاش مسلمانان، اولین گام در شبه‌قاره هند برداشته شد. پیامی که علامه اقبال در سال 1930.م در کنگره الله‌آباد ایراد کرد، هفده‌سال بعد با استقلال پاکستان عینیت یافت.

اقبال از 1924.م به بعد، با بیماریهای مختلفی دست‌وپنجه نرم کرد اما درهمان‌حال فعالیت علمی خود را تا آخرین روز زندگی ادامه ‌داد. جواهر لعل نهرو، نخست‌وزیر نام‌آور هند، در کتاب کشف هند می‌نویسد: «اقبال چند ماه پیش از مرگ موقعی که در بستر بیماری بود، به سراغ من فرستاد و من با کمال میل احضار او را اطاعت کردم. موقعی که با او درباره همه‌چیز و از هر دری سخن می‌گفتم، احساس کردم که با وجود اختلافاتی که میان ما هست، تا چه اندازه چیزهای مشترک با هم داریم و با چه آسانی می‌توان با او کنار آمد و به توافق رسید

درگذشت اقبال در سال 1937.م/1316.ش ضایعه‌ای بزرگ بود. رابین درانات تاگور، شاعر و نمایشنامه‌نویس معروف هند، می‌نویسد: مرگ اقبال در دنیای علم و ادب خلأ بزرگی ایجاد کرد.

تجلیل و بزرگداشت از علامه اقبال لاهوری در ایران بعد از پیروزی انقلاب و در فضای جمهوری اسلامی انجام گرفت. در روزهای نوزدهم تا بیست‌ودوم اسفند 1364، یک کنگره بین‌المللی تحت‌عنوان یکصدوهشتمین سالگرد ولادت این مصلح شرق و اسلام در تالار فردوسی دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران با تلاش چند وزارتخانه تشکیل گردید و رئیس‌جمهور وقت آن را افتتاح نمود.[xii] دانشمندان بسیاری از کشورهای مختلف در این کنگره شرکت نمودند و پیرامون افکار این شخصیت اسلامی به بحث پرداختند. جاوید اقبال، فرزند علامه اقبال، نیز به این کنگره دعوت شده بود. او سخنرانی خود را تحت عنوان «اقبال و اتحاد عالم اسلام و جهان سوم» چنین آغاز کرد: «در نظر حضرت علامه محمد اقبال، تصور اسلام بدون شکوه و عظمت و قدرت و صلابت غیرممکن است. مسلمان حقیقی، آن مسلمانی است که پیروز و قدرتمند باشد و در خود احساس ضعف و ناتوانی نکند. ایشان به‌خوبی می‌دانستند که در مملکت اسلامی، دین و سیاست از یکدیگر جدا نیست، بلکه تا وقتی وحدت بین مسلمانان برقرار باشد، سیاست و دین یکی است و اشتراک ایمان با شکوه فراوان باقی است. اقبال می‌فرماید: نبی‌اکرم صلی‌الله علیه و آله و سلم اگر به کفار مکه می‌گفتند که شما بر بت‌پرستی خود باقی باشید و ما هم بر توحید خودمان خواهیم بود و براساس اشتراک ملیت و زبان و نژاد و منطقه جغرافیایی که بین ما وجود دارد، با یکدیگر سازش سیاسی می‌کنیم و یک وحدت عربی تشکیل می‌دهیم، اگر خدای نکرده این روش را اختیار می‌فرمودند، هیچ شکی نبود که در این راه بین دین و حکومت جدایی به‌وجود می‌آمد و این راه پیغمبر(ص) نبود. بنابراین در مقابل امت و میهن، در مدینه بر بنیاد ایمان و اتحاد انصار و مهاجر یک حکومت مقتدر و نیرومند با ایدئولوژی اسلامی تشکیل دادند. براساس همین اصول، اقبال بر بنیاد اشتراک ایمان در عصر حاضر از مسلمانان عالم خواستند یک جامعه نو به‌وجود بیاورند

جاوید اقبال در این سخنرانی به‌اختصار مروری کلی بر هزاروچهارصد سال تاریخ گذشته انداخت و از خلافت موروثی بعد از خلفای راشدین که به‌نام اسلام تشکیل شد، یاد ‌کرد که به‌جای یک حکومت بین‌المللی، در یک زمان سه حکومت در بغداد، قاهره و قرطبه به‌وجود آمد و عالم اسلام تکه‌تکه شد: دو پاره از این سه تکه ــ یعنی قاهره و قرطبه ــ رو به زوال نهادند و فقط خلافت بغداد تا سال 1258.م دوام آورد اما وقتی مغولها در سال 1258.م به خلافت بغداد پایان دادند، پس از سه سال که حکومتی در عالم اسلام نبود، از 1261 تا 1517.م سلاطین مملوک مصر خلافت مذهبی تشکیل دادند. در سال 1517.م سلطان سلیم ایلدرم، سلطان عثمانی، مصر را فتح کرد و بدین‌ترتیب خلافت عثمانی تاسیس شد و تا 1918 پایان جنگ اول جهانی ادامه داشت. از قرن هیجدهم دنیای اسلام زیر سلطه اروپائیان درآمد. این دوره، دوره زوال و انحطاط مسلمانان است. استعمارگران برای حفظ سلطه خود، کشورهای اسلامی مستقل یا نیمه‌مستقل کوچکی را در جهان اسلام تشکیل دادند. بعد از این اقدام آنها، نهضتهایی برای اتحاد عالم اسلام مثل نهضت سیدجمال‌الدین اسدآبادی پیدا شدند که ناکام ماندند؛ چراکه قدرتهای سلطه‌گر شرق و غرب هرگز نمی‌خواستند اتحاد میان مسلمانان را بپذیرند.

در خاتمه جنگ جهانی اول و تجزیه عثمانی اقبال اولین شخصیت مسلمان در شبه‌قاره هند بود که فریاد برآورد دیگر تصور خلافت بین‌المللی کهنه و فرسوده شده است و حالا پس از تشکیل کشورهای مستقل اسلامی این تصور قابل اجرا نیست و ناگزیر باید در راه وحدت اسلام گام برداشت. اقبال سیدجمال‌الدین را مجدد عصر خودش می‌دانست. در نظر اقبال، اسلام با میهن‌پرستی (ناسیونالیسم) و نیز با شاهنشاهی سازگار نیست و لذا حکومت اسلامی را نوعی حکومت متشکل از دول مشترک می‌دانست. اقبال از مسلمانان شبه‌قاره توقع داشت برای به‌وجودآوردن وحدت کشورهای اسلامی به سعی خود ادامه دهند. اقبال عقیده داشت در سه صورت کشورهای اسلامی می‌توانند با یکدیگر متحد شوند:

1ــ همه کشورهای اسلامی تحت یک رهبر باشند 2ــ تشکیل یک فدراسیون از تمامی کشورهای مسلمان (ازآنجاکه در این مورد وحدت و هماهنگی لازم در میان کشورهای اسلامی وجود ندارد، شاید امکان آن محال باشد.) 3ــ کلیه کشورهای اسلامی مستقل، طی انعقاد پیمانهای فرهنگی، اقتصادی و نظامی، با یکدیگر هم‌پیمان شوند و اشتراک مساعی داشته باشند. استفاده از این توصیه اقبال، به حقیقت مقرون‌تر است.

اقبال می‌خواست اقوام جهان سوم بنیاد زندگی سیاسی خود را بر مذهب و دین استوار نمایند و به اقوام و ملل پیشرفته متکی نباشند، از وسایل مادی خود به‌طورکامل استفاده کنند، با هم متحد باشند، با هم تجارت کنند و در صورت بروز اختلاف، به‌جای جنگ و جدال، اختلافاتشان را از طریق مذاکره و تبادل نظر حل نمایند. اقبال احساس می‌کرد اقوام جهان سوم برای محفوظ‌ماندن از استعمار سیاسی و اقتصادی و تکنولوژی کشورهای پیشرفته، باید اتحاد و جمعیت واحدی را به‌وجود آورند و پیشنهاد می‌کرد از لحاظ جغرافیایی تهران می‌تواند مرکز اداره امور بین‌المللی اتحاد این اقوام قرار گیرد.

ما اکنون با دورانی که اقبال پیام خود خطاب به جهان اسلام را انتشار می‌داد، فاصله زمانی زیادی پیدا کرده‌ایم. او البته بر مبنای آنچه از جهان اسلام و ایران اوایل قرن بیستم می‌دید به ابراز نظر می‌پرداخت. او در آن زمان وقتی شبه‌قاره هند را تحت سلطه انگلیس می‌دید، فریاد برمی‌آورد؛ چون در آن زمان، هنوز جمهوری اسلامی پاکستان تاسیس نشده بود و عصر اقبال با تاسیس و تشکیل پنجاه‌وپنج کشور مستقل اسلامی فاصله زیادی داشت. او در آن زمان از سازمان کنفرانس اسلامی با این گستردگی اطلاع نداشت، ولی با بهره‌گیری از بینش عرفانی، می‌گفت مردی از ایران قیام خواهد کرد و اسلام را در موقعیت جدید قرار خواهد داد.

انقلاب اسلامی با آن شکوه خاص از سال 1357 در ایران ظاهر شد و به رژیم سلطنت دوهزاروپانصدساله پایان بخشید. رهبری آن را استادی از حوزه علوم اسلامی بر عهده داشت که در وظیفه تاریخی خود لحظه‌ای توقف نداشت. مردی الهی که طی ده‌ سال رهبری عملی، تحولی را در منطقه و جهان به‌وجود آورد که بر موازین اسلامی و بر معنویتی مبتنی بود که شرق و غرب را به مقابله و عکس‌العمل شدید واداشت.

در بحبوحه پیروزی انقلاب ایران، شوروی افغانستان را به اشغال خود درآورده بود اما امپراتوری شرق با دیوار آهنین و تمامی ترقیاتش سرانجام فرو ریخت و بی‌تردید یک تحقیق همه‌جانبه بر تاثیر انقلاب اسلامی در این فروپاشی صحه خواهد گذاشت. امروز پس از یک‌سلسله مداخلات غرب به رهبری امریکا و تلفات زیاد انسانی که به سرزمین مسلمان افغانستان وارد شده، باز هم جای تردید است در شرایطی که قانون اساسی تصویب‌شده در لویه جرگه افغانستان فقط اسلام را قابل‌ اجرا دانسته و با توجه به احساسات مسلمانان، این کشور اطاعت از امریکا را بپذیرد. درواقع به نظر می‌رسد شرق و غرب در این‌که افغانستان را به نیرویی در مقابل انقلاب اسلامی ایران تبدیل کنند، شکست خورده‌اند. وضعیت عراق تحت سلطه حزب بعث هم که پیش از اشغال افغانستان، در راستای سیاستهای دو ابرقدرت شرق و غرب علیه نظام اسلامی ایران شکل گرفت، معلوم شده است. پس از هشت‌سال جنگ و به‌کارگیری سلاح شیمیایی، امروز رهبر عراق بعثی (صدام) در دست سازندگان خود قرار گرفته و داستان عراق حتی جالب‌تر از افغانستان رقم خورده است.

جمهوری اسلامی ایران در برابر تمامی ضربات سهمگین و مستقیم و غیرمستقیم ابرقدرتها و قدرتها مقاومت کرد و همچنان مستحکم و استوار به حیات خود ادامه می‌دهد. اقبال با دید عرفانی خود، این روحیه و عظمت را در جوانان ایرانی می‌دید که آنچنان به آنها دل بسته بود.


پى‏نوشت‏ها :
[i]
ــ سیالکوت، شهر تاریخی در شمال‌غربی پنجاب و محل تولد اقبال، در کنار قله‌های سربه‌فلک‌کشیده هیمالیا واقع است. بعضی تاریخ تولد او را نهم نوامبر 1877 نوشته‌اند. در خانواده مسلمان و متدین نورمحمد، فرزندی دیده به جهان گشود که خانواده او به‌خاطر شیفتگی زیاد به پیامبر، فرزند را نیز همچون پدرش محمد نامیدند. پدر اقبال تنها با دروس مذهبی فرزندش موافق بود اما استادش، سیدمیرحسن، پدر را قانع کرد که علوم روز را بیاموزد. از همان نوجوانی استعداد شاعری در محمد بروز کرد. او با گذراندن دوره کالج به دانشکده دولتی لاهور وارد شد و ‌چنان پیشرفت کرد که در همان دانشگاه به استادی کرسی فلسفه و زبان انگلیسی نایل آمد. وی تحصیلات عالیه دیگری را در کمبریج انگلیس و سپس در دانشگاه مونیخ به پایان رساند. اقبال در سال 1897 به اخذ درجه فوق‌لیسانس از فلسفه نایل آمد، دکترای فلسفه را از دانشگاه کمبریج گرفت و رساله خود را با عنوان «سیر تکامل ماوراءالطبیعه در ایران» تنظیم کرد. وی در دانشگاه مونیخ مدتی فلسفه تدریس نمود. در علوم قضایی مقامی شامخ یافت و وکالت دادگستری را پذیرا شد. پدر پیر اقبال هنگامی‌که فرزندش را در انجمن حمایت اسلام به مناسبت اشعارش گلباران می‌کردند، اشک شوق می‌ریخت که آرزویش برآورده گردید و اینک اقبال به‌راستی مسلمانی پرتوان شده بود. تاثیر عظیم اشعار حافظ و به‌ویژه مولوی در تکامل شخصیت عرفانی اقبال کتمان‌ناپذیر است.
[ii]
ــ اولین کسی که اقبال را با شعر و سخن فارسی آشنا ساخت، معلم و مربی بزرگ او سیدمیرحسن بود که در یک خانواده ایرانی چشم به جهان گشوده بود. وی به اقبال زبان فارسی آموخت. شعر فارسی هنوز در آن زمان در شبه‌قاره هند در اغلب خانه‌ها مورد علاقه بود. یکی از آثار شوم انگلیس بر هند، محروم‌ساختن این سرزمین از زبان فارسی و ادبیات و اشعار پرمحتوای این زبان بود.
[iii]
ــ شعر اقبال تنها عنصر خیال و ادبیات محض نیست و فقط مضامین ادبی را در بر ندارد، بلکه اشعار او سرشار از فلسفه، حکمت، اخلاق، عرفان و همراه با پیام جدی به مسلمانان هستند. اشعار غیرفارسی او هم به حدود شش‌هزار بیت بالغ می‌شوند. اقبال، حکیمی متفکر و فرزانه‌ای انقلابی بود که نظم را به‌جای نثر در بیان افکارش انتخاب کرد تا بیان او جاذبه بیشتری داشته باشد. با تمام علاقه‌ای که اقبال به ایران و جوانان ایرانی داشت و آینده را از آن آنان می‌پنداشت و تصور می‌کرد آن انقلابی که باید جهان اسلام را در تحول قرار دهد، از جوانان ایران شروع خواهد شد، در ایران آن شهرت لازم را پیدا نکرده است. البته از بعد ادبی نزد خواص جایگاه او شناخته شده است؛ چنانکه ملک‌الشعرای بهار اقبال را وارث بیدل می‌داند:
بیدلی گر رفت، اقبالی رسید
اهل دل را نوبت حالی رسید
عصر حاضر خاصه اقبال گشت
واحدی کز صدهزاران برگذشت
شاعران گشتند جیشی تار و مار
وین مبارز کرد کار صد سوار

وقتی می‌گوییم اقبال تهران را به‌عنوان مرکز انقلابی جهان اسلام پیش‌بینی کرده بود و به جوانان ایران امید بسیار داشت، اغراق نیست. در غزلی از او می‌خوانیم:
چون چراغ لاله سوزم در خیابان شما
ای جوانان عجم جان من و جان شما
غوطه‌ها زد در ضمیر زندگی اندیشه‌ام
تا به‌دست آورده‌ام افکار پنهان شما
مهر و مه دیدم نگاهم برتر از پروین گذشت
ریختم طرح حرم در کافرستان شما
فکر رنگینم کند نذر تهی‌دستان شرق
پاره‌ی لعلی که دارم از بدخشان شما
می‌رسد مردی که زنجیر غلامان بشکند
دیده‌ام از روزن دیدار زندان شما
حلقه گرد من زنید ای پیکران آب و گل
آتشی در سینه دارم از نیاکان شما
[iv]
ــ اقبال در جاویدنامه ص 304 می‌گوید:
لرد مغرب آن سراپا مکر و فن
اهل دین را داد تعلیم وطن
او به فکر مرکز و تو در نفاق
بگذر از شام و فلسطین و عراق
تو اگر داری تمیز و خوب و زشت
دل نبندی با کلوخ و سنگ و خشت
چیست دین؟ برخاستن از روی خاک
تا ز خود آگاه گردد جان پاک

[v]
ــ مسلمان آگاهی چون اقبال، وقتی اطلس جغرافیای کشورهای اسلامی را ‌دید و با آیه کریمه و لن یجعل‌ الله للکافرین علی المومنین سبیلا تطبیق داد و مشاهده کرد ایران به دو منطقه نفوذ انگلیس و روس تقسیم شده و علاوه‌برآن، افغانستان در اشغال انگلیس، الجزایر در تصرف فرانسه، اندونزی در دست هلند، تونس تحت‌الحمایه فرانسه، لیبی در اشغال ایتالیا، عراق رسما متعلق به عثمانی ولی در اشغال انگلیس، سوریه و لبنان در اشغال فرانسه و مغرب در اشغال فرانسه و اسپانیا قرار دارد و موریتانی تحت‌الحمایه فرانسه است و شبه‌قاره هند به بخشی از امپراتوری بریتانیا تبدیل شده، فریاد برآورد:
چه‌عصر است این‌که دین فریادی اوست
هزاران بند در آزادی اوست

[vi]
ــ در این رابطه دکتر سیدمحمد اکرام از دانشگاه پنجاب لاهور می‌نویسد: عصری که مولوی در آن زندگی می‌کرد، دوره حمله مغولهای وحشی بود که در آن هر طرف قتل و خونریزی، آشوب و آشفتگی و پریشانی و دربه‌دری بود. این انحطاط جهان اسلام به دو علت بود: یکی تعلیمات تصوف غیراسلامی در میان مسلمانان از قرن سوم هجری به بعد، که باعث شد مسلمانان از جنب وجوش و رزم‌آوری صدر اسلام تهی شوند و از سوی دیگر، در نتیجه این وضعیت، مشتی مغول وحشی توانستند میلیونها مسلمان را به قتل رسانند و آثار تمدن بزرگ اسلامی را در اندک‌زمانی از بین بردند. عده‌ای هم که از این خونریزی بی‌حساب زنده ماندند، از زندگی مایوس و متنفر شده به غارها و کوهها و خرابه‌ها خزیدند. دیگر در جامعه کسانی که دارای قدرت و روحیه مبارزه‌جویی باشند، حتی با جستجوی بسیار هم یافت نمی‌شدند. مولانا که خواهان عظمت و شوکت و قدرت مسلمانان بود، مردانی دلیر و مبارز را در آن اجتماع آشفته آرزو می‌کرد و با استعاره‌ای بلیغ می‌گفت:
ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر
کان چهره مشعشع تابانم آرزوست
یعقوب‌وار وااسفاها همی زنم
دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست
زین همرهان سست‌عناصر دلم گرفت
شیرخدا و رستم دستانم آرزوست
جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او
آن نور روی موسی عمرانم آرزوست
مولوی در حقیقت عکس‌العمل دوره خود بود. او مسلمانان را به جهاد و کوشش و مبارزه و فعالیت فرامی‌خواند و علنا علیه مغولها برمی‌انگیخت، علیه آن فتنه و فساد جهاد می‌کرد و سایر مسلمانان را هم تشویق می‌کرد تا با لشکر تاتار بجنگند و عظمت اسلامی را دوباره بازیابند. در قرن چهاردهم هجری، یعنی در روزهایی که اقبال زندگی می‌کرد، وضع مسلمانان همچون وضع مسلمانان زمان مولوی بود: کشورهای اسلامی مستعمره بیگانگان شده و به عجز، فقر، نومیدی و دربه‌دری افتاده بودند و دیگر در آنها اثری از نیرو و عظمت و جلال و شکوه و غلبه و جهاد دیده نمی‌شد. از این جهت می‌بینیم که اگرچه مولوی و اقبال در دو زمان مختلف و با فاصله زیاد می‌زیستند، اما این دو زمان از حیث اوضاع سیاسی و اجتماعی و مذهبی و فکری مسلمانان بسیار مشابه یکدیگر بودند. به‌همین‌جهت اقبال گام در راه مولوی نهاد و در این صحنه همان نقشی را ایفا کرد که هفت قرن قبل مولوی ایفا کرده بود. اقبال اولین مثنوی خود یعنی اسرار خودی را که در اذهان مردم انقلابی برپا ساخت، سرود و طی نامه‌ای نوشت مذهب بدون نیرو تنها یک فلسفه است و این امری است مسلّم و در حقیقت انگیزه نگارش این مثنوی، همین مسائل بود. او به مسائل منفی و غیراسلامی سخت حمله می‌کرد.
[vii]
ــ ما می‌دانیم توماس آرنولد مستشرق معروف انگلیسی که استاد اقبال در دانشگاه لاهور بود، او را برای ادامه تحصیل در اروپا تشویق نمود. علامه اقبال در مدت تحصیل در انگلستان و آلمان (از 1905 به بعد) با اندیشه‌های فلسفی غرب آشنا شد و تقریبا تمامی جریانهای فکری غرب را مطالعه کرد. او با آثار کانت، برگسون، نیچه آشنا ‌شد و افکار امثال برادلی، مک‌تاگارت، بوزانکت و ایده‌آلیستهای جدید انگلیس را بررسی کرد. اما او فیلسوف و شاعری مسلمان بود و اسلام در تاروپود وجود او تنیده شده بود. مساله او این بود که چرا مسلمانان با وجود دین مبین اسلام از تمدن جدید عقب‌ مانده‌اند و به خواب غفلت فرورفته‌اند. اقبال پیرو هیچ فیلسوف غربی نیست. بعضی معتقدند اقبال تاحدی از بزرگان فلسفه غرب مثل نیچه، فیخته و برگسون تاثیر پذیرفته و افکار کانت و هگل در او اثر گذاشته‌اند و مخصوصا از اساتید خود در دانشگاههای آکسفورد و کمبریج ــ که دو مرکز عمده پیروان ایده‌آلیسم جدید به‌شمار می‌رفتند ــ متاثر بوده‌ است. نامه‌ای که مک‌ تاگارت در سال 1920 پس از انتشار کتاب اسرار خودی به اقبال نوشت، تا حدی ارتباط استاد و شاگرد را می‌رساند. وی در این نامه می‌گوید: «من این نامه را می‌نویسم تا بگویم با چه شور و شوق زایدالوصفی کتاب اسرار خودی را خوانده‌ام. آیا شما موضع فکری خود را تغییر نداده‌اید. مطمئنا در آن ایامی که با هم درباره مسائل فلسفی گفت‌وگو می‌کردیم، شما بیشتر وحدت وجودی و عارف بودید ولی من هنوز در این عقیده راسخ هستم که خودی، واقعیت واپسین است. در مورد حقیقت خودی موضع من همان است که بود؛ یعنی خودی را در ابدیت و نه در زمان و در عشق و نه در عمل می‌باید جستجو کرد.» از این نامه پیدا است که اقبال، در آغاز، وحدت وجودی بوده و بعد به نظریه خودی عدول کرده است. خودش هم این مطلب را در پاسخ به ایرادکنندگان اعلام می‌کرد.

فیلسوف غربی دیگری که مورد توجه اقبال قرار گرفت، برگسون بود. اقبال در دو مساله ماهیت زمان و ارتباط عقل و شهود و تطور اخلاق تحت‌تاثیر او قرار داشت اما بلافاصله بایدگفت که اقبال نظریه برگسون را با توجه به آیات قرآنی و احادیث نبوی تصحیح کرد.

اما اهمیت نیچه از نظر اقبال در آن است که او را فیلسوفی ویرانگر می‌داند که عقاید مادی غرب را درهم می‌شکند و مانند قهرمانی است که غرب افسونگر را به زانو درآورده است. ادوارد براون فلسفه اقبال را تعبیر و تفسیر شرقی فلسفه نیچه می‌خواند، درحالی‌که اقبال بسیاری از آرای نیچه را باطل می‌دانست و از نظر او هرچند نیچه سخنان کفرآلود گفته، ولی درواقع مومن بوده است. به باور اقبال، عقل نیچه خداوند را انکار کرده ولی قلب او به خداوند اقرار داشته است و چون از نظر اقبال محل ایمان حقیقی، قلب است ــ و نه عقل ــ پس کفر نیچه ظاهری و ایمان او باطنی و حقیقی بوده است. نیچه و اقبال هر دو از غرب جدید انتقاد می‌کردند و هر دو عقیده داشتند که تمدن غربی به یک بن‌بست فکری رسیده و علم جدید حقیقت وجود انسان را به مخاطره افکنده است. علم جدید از نظر اقبال حجاب اکبر است و انسان را از حضرت حق دور کرده است.

دانش حاضر، حجاب اکبر است

بت‌پرست و بت‌فروش و بتگر است

[viii]
ــ از جمله آثار او که معرف زبان پارسی شعری او هستند، پیام مشرق، جاویدنامه، ارمغان حجاز، بانگ درا، بال جبرئیل، اسرار و رموز، و زبور عجم را می‌توان نام برد که همه آنها عرفان، اسلام و تلاش وی برای تبلیغ به بازگشت به خویشتن را به نمایش می‌گذارند.

[ix]
ــ اقبال در این نامه می‌نویسد: «من طبیعتا به تصوف تمایل قوی داشتم و صوفی‌وار پرورش یافتم و پس از مطالعاتی در فلسفه اروپا، علاقه بیشتری به تصوف پیدا کردم؛ ولی پس‌ازاینکه به خواندن قرآن مجید پرداختم و به تاریخ اسلام نگاه عمیقی داشتم، به اشتباه خود واقف شدم و برای من معلوم شد که راه فلسفه و تصوف پرغلط است و از اسلام، فرد مسلمان را منحرف می‌سازد؛ لهذا رفته‌رفته از افکار صوفیانه سابق خود برگشتم و صدوهشتاد درجه به راه خود تغییر مسیر دادم و از عقاید نیاکان من در پیرامون تصوف راه خود را عوض کردم

اقبال در این نامه می‌افزاید: «معمولا رهبانیت در هر ملتی پیدا شد، کوشش کرد تا شرع و قانون را باطل سازد و اگر به اسلام و قرآن خوب بنگریم، می‌بینیم که اسلام بر رهبانیت خط بطلان کشیده و مسلمانان را به جدیت و پشتکاری تشویق می‌کند. ولی متاسفانه تصوف به جهان اسلام از چند جهت سرایت کرده است: از هند و یونان و مسیحیت و غیره. [این سرایت] به حدی است که اسلام از تصوف باید جدا شود. برای مثال از مقام سکر در اصطلاح صوفیه نام می‌برم. سکر با اسلام هیچ سازشی ندارد؛ زیراکه اسلام به ترویج حالات مستی و بی‌اعتنایی توافق پیدا نمی‌کند. زندگی در اسلام باید پرجنب و جوش باشد. حضرت پیغمبراکرم تمام سعی خود را برای ایجاد یک ملتی بیدار مبذول می‌داشت و اما در مورد ابن‌عربی، سرآمد صوفیان عرب، من اقرار می‌کنم که او مرد بزرگی بود و در مسلمان‌بودنش تردید ندارم؛ زیراکه او به قرآن برای ثابت‌کردن اقوال خویش متکی بود... .»

[x]
ــ اقبال در این نامه می‌نویسد: «بعضی از شعرای پارسی‌گوی به اباحت میلی داشتند و این امر پیش از اسلام بین ایرانیان انتشار یافت. البته پس‌ازاینکه اسلام در ایران وارد شد، با این موضوع قاطعانه مبارزه کرد تا از بین رفت و لیکن گهگاه به صورتهای تازه ظاهر شد و این شعرا کوشش کرده‌اند با وسایلی فریب‌دهنده ارکان دین اسلام را یکی پس از دیگری منهدم سازند؛ برای مثال در موضوع جهاد که بلندترین درجه را در اسلام دارد، یکی از آن شعرا می‌گوید:

غازی ز پی شهادت اندر تگ و پوست

غافل که شهید عشق فاضل‌تر ازوست

در روز قیامت این به آن کی ماند

این کشته دشمن است و آن کشته دوست

اقبال به سراج‌الدین می‌گوید: «شعر صوفیانه در آن زمانی ظاهر شد که مسلمانان جهان در بدترین شرایط زندگی می‌کردند و هر ملتی که به مصائب بزرگی مانند مصیبت مغول دچار شود، مایوس و ناامید می‌گردد

[xi]
ــ اقبال در مثنوی خود درواقع مفهوم واقعی اسلام و اخلاق اسلامی را به بهترین وجه جلوه داده است و به آنچه در جهان غرب در اطراف ملیت و وطن‌پرستی است، حمله می‌کند. وی با یادآوری این بیت از مولوی شروع می‌کند:

جهد کن در بیخودی خود را بیاب

زودتر والله اعلم بالصواب

او سپس به چگونگی ارتباط هر فردی با ملت خود می‌پردازد. اشعار او این محور موضوعی را پرورش می‌دهند که ملت از افراد مختلف ترکیب می‌شود و به هدایت پیغمبر به کمال می‌رسد. ملت اسلام به دو رکن اساسی متکی است: توحید و رسالت پیامبر (نبوت)؛ و سپس می‌گوید: ترس و ناامیدی و غم، علت افسردگی هستند و این سه علت را مادر خبائث می‌داند که علاج مفید آن فقط در توحید نهفته است. اقبال در خصوص نبوت می‌گوید: هدف اصلی پیغمبر ما آن است که برادری را بین افراد بشر معرفی کند؛ و برای توضیح این معنی به چند قصه متوسل می‌شود. به اعتقاد وی ملت اسلام هیچ محدودیت مکانی ندارد؛ زیرا نهاد آن بر توحید و رسالت استوار است. از دیدگاه اقبال، مفهوم ملت در اسلام با مفهوم غربی آن مغایرت دارد. ملت اسلام به زمان محدود نیست؛ زیراکه به ثبات و بقاء وعده داده شده است. هر ملتی باید قانون و نظمی داشته باشد و ملت اسلام جز قرآن قانون دیگری درواقع ندارد. این ملت اگر بخواهد تعالی یابد باید از شرع خدا پیروی کند و از سیرت پیامبر الهام بگیرد.

[xii]
ــ حضرت‌ آیت‌الله خامنه‌ای، رئیس‌جمهور وقت ایران، در افتتاح کنگره مذکور چنین بیاناتی داشتند: «به نظر من شعر فارسی اقبال از معجزات شعر است ما غیرپارسی ”پارسی‌گوی“ در تاریخ ادبیاتمان زیاد داریم اما هیچ‌یک را نمی‌توان نشان داد که در گفتن شعر فارسی خصوصیات اقبال را داشته باشند. اقبال محاوره فارسی را نمی‌دانست و با دوستان خود اردو یا انگلیسی حرف می‌زد. [او] نگارش و نثر فارسی را نمی‌دانست. اقبال در هیچ مدرسه‌ای از مدارس دوران کودکی و جوانی فارسی را یاد نگرفته بود و در خانه پدری، اردو حرف می‌زد. فارسی را به این جهت انتخاب کرد که احساس می‌کرد معارف و مضامین ذهنی‌اش در ظرف زبان اردو نمی‌گنجد. انتخاب کرد و به فارسی انس گرفت. با خواندن دیوان سعدی و حافظ و مثنوی و شعرای سبک هندی مثل عرفی و و نظیری و غالب دهلوی و دیگران فارسی را آموخت و بااینکه در مهد فارسی هرگز نزیسته بود و با فارسی‌زبانان معاشرت نداشت، ظریف‌ترین و دقیق‌ترین مضامین ذهنی را در قالب اشعار بلند فارسی درآورد. بعضی از مضامین اقبال را که او در یک بیت گنجانده است، اگر انسان بخواهد با زبان نثر بیان کند، نمی‌تواند و مدتی باید زحمت بکشیم تا یک بیت را که او به آسانی بیان کرده است، به فارسی و به نثر که زبان خودمان هم هست در بیاوریم و بیان کنیم... اقبال اشتیاق به ایران و مردم ایران دارد که می‌گوید:

چون چراغ لاله سوزم در خیابان شما

ای جوانان عجم جان من و جان شما

و در آخر می‌گوید:

می‌رسد مردی که زنجیر غلامان بشکند

دیده‌ام از روزن دیوار زندان شما

و علت نیامدن اقبال به ایران این بود که اینجا را زندان می‌دانست و خطاب به زندانیان حرف می‌زند. اگر بخواهیم اقبال را بشناسیم و پیام اقبال را بدانیم ناگزیر باید شبه‌قاره را در دوران اقبال و دورانی که به دوران اقبال منتهی شد بشناسیم؛ چراکه بدون این شناخت نه معنای پیام اقبال فهمیده می‌شود، نه ساز و نوای اقبال و سوز درون او دانسته می‌شود. شبه‌قاره سخت‌ترین دوران خودش را در دوران اقبال می‌گذراند. اقبال بیست‌سال بعد از سرکوب انقلاب مسلمانان به وسیله انگلیسیها، متولد شد. انگلیسیها در 1857 آخرین ضربه را به دولت اسلامی و حاکمیت اسلام در شبه‌قاره وارد ساختند. شورش بزرگی در هند به‌وجود آمد و شاید حدود دو سه سال این شورش طول کشیده بود. اوج آن اواسط سال 1857 بود. انگلیسیها از فرصت استفاده کردند و ضربه‌ای را که از هفتاد، هشتاد سال قبل به پیکر اسلام در هند وارد می‌آوردند، یکباره و قاطعانه فرود آوردند و به خیال خودشان اسلام را از آنجا ریشه‌کن کردند یعنی حکومت اسلامی و حکومت مسلمین را که دوران ضعف خود را می‌گذراند از بین بردند و تنها مانع بر سر راه استعمار در شبه‌قاره هند، حکومت مسلمین بود که توانسته بودند سرداران شجاع و رجال بزرگش را از بین ببرند، تااینکه پایه‌ها و ریشه‌های تمدن اسلامی را در هند ضعیف کنند و سپس به یکباره این درخت کهنسال را که دیگر ریشه زیاد و محافظی هم نداشت و تنها مانده بود، یکباره قلع و قمع کنند و هند را جزو امپراتوری بریتانیا قرار دهند. سال 1857 سال پیروزی قاطع انگلیسیها بود و بعد از آن انگلیسیها رسما هند را به بریتانیا ملحق کردند. دیگر مساله مستعمره‌بودن هند نبود، بلکه هند بخشی از انگلیس به حساب می‌آمد و لذا به فکر افتادند زمینه هر نوع شورشی را از بین بردارند. راهش این بود که مسلمانان را کاملا قلع و قمع نمایند؛ زیرا می‌دانستند آنها که در هند مبارزه می‌کنند، مسلمانها هستند. از اول قرن نوزدهم مسلمانان با انگلیسیها می‌جنگیدند. انگلیسیها گفته بودند دشمن ما در هند مسلمانها هستند لذا از همان سال 1857 برنامه ظالمانه‌ای برای سرکوبی مطلق مسلمانان هند آغاز نمودند که سالها ادامه داشت و در چنین محیطی اقبال افکارش را در قالب شعر مطرح ساخت و پیش رفت و روی وحدت جهان اسلام و... انگشت گذاشت

چند تحصیل‌کرده فلسفه در غرب بود و خوب و بد فلسفه‌های غربی را نیک می‌دانست، ریشه‌های شرقی به‌اندازه‌ای در ضمیر او زنده و پابرجا بود که او را از حد و حدود یک دانشمند فراتر برد و به مرز قهرمانی رساند. اقبال با تاثیر شگرفی که از فرهنگ اسلامی گرفته بود، در استقلال بخش عمده‌ای از سرزمینهای مسلمان‌نشین شبه‌قاره هند نقشی بزرگ ایفا کرد و در هدایت فکری نهضتهای اسلامی روزگارش بسیار موثر بود. علاقه و عشق اقبال به ایرانیان و فرهنگ و زبان و نام‌آوران آن، او را به یکی از بزرگترین پارسی‌سرایان معاصر مبدل نمود که دیوان نه‌هزار بیتی او به زبان فارسی محصول آن است. اقبال با کشف «اسرار خودی و رموز بی‌خودی» به طلایه‌دار مبارزه با فرهنگ منحط استعمارگران غربی در شبه‌قاره تبدیل شد و بر سایر جنبشهای احیاگرانه اسلامی نیز تاثیر گذاشت. در این مقاله با او بیشتر آشنا می‌شوید.

اقبال لاهوری شخصیتی بزرگ از دوران معاصر که می‌خواست تهران مرکز جهان متحول اسلام باشد، زبان پارسی را زبان اسلام می‌شناخت و فکر استقلال پاکستان را پایه‌گذاری کرد، در بیست‌ودوم فوریه 1875.م/اسفند1264.ش در لاهور متولد شد.[i] او پس از پنجاه‌ودو سال زندگی پرثمر، سرانجام در 1937.م/1316.ش درحالی‌که هرگز ایران را ندید[ii] ولی به آن عشق می‌ورزید، با به‌جای‌گذاشتن نه‌هزار بیت شعر به زبان فارسی، درگذشت.[iii]

دوره حیات او با تاریک‌ترین ادواری مصادف بود که کشورهای اسلامی از سده هفتم هجری به بعد داشتند و اقبال از این وضع شدیدا رنج می‌برد. اقبال در سروده‌های خود از شرق تجلیل می‌کرد و غرب را به‌شدت مورد حمله قرار می‌داد. او غرب را مسبب ویرانی جهان معاصر خویش می‌دانست. او نارضایتی خود از غرب را تا به آن پایه ‌رساند که می‌گفت اگر فرنگیان شما را به وطن‌پرستی دعوت کنند، بدانید که افسون و مکری بیش نیست.[iv] اقبال در شرایطی اسلامیان را به وحدت دعوت می‌کرد که تمام وجودش از استیلای غرب بر کشورهای اسلامی به‌شدت رنج می‌برد.[v] در آن زمان برخی روشنفکران کشورهای اسلامی عقیده داشتند مقابله با غرب ممکن نیست و باید از هر جهت غربی شد اما اقبال هرگز به غرب تمایل نداشت و قاطعانه می‌گفت راه نجات مسلمانان در اتحاد با یکدیگر و عمل به تعالیم دینی نهفته است؛ زیرا به‌عنوان یک مسلمان معتقد، به حقانیت اسلام باور داشت. او تشخیص داده بود اسارت مسلمانان در چنگال غرب، نتیجه پراکندگی آنان است.

اقبال در آثار خود تحت‌تاثیر اندیشه‌های عرفانی و دینی مولانا جلال‌الدین مولوی قرار گرفته بود و ارادت خاصی به او ابراز می‌داشت.[vi] او با افکار و آثار فلاسفه غرب نیز کاملا آشنا بود.[vii] در مثنوی جاویدنامه که از شاهکارهای وی به‌شمار می‌رود، در همه صحنه‌ها مولانا به‌عنوان راهنما و رهبر او دیده می‌شود. اقبال به پیروی از مولانا و به‌خاطر علاقه ژرف به ایران، زبان فارسی را برای بیان شعری خود برگزید؛ آن هم در عصری که زبان فارسی در هند از رسمیت افتاده و زبان انگلیسی جای آن را گرفته بود و جالب‌آنکه تحصیلات خود او هم به زبان انگلیسی بود. بااین‌همه، اقبال احساس می‌کرد زبان فارسی زبان شیرین ادبیات، زبان ماندنی، زبان عارفان اسلامی و زبان ابلاغ پیام به ملتی است که می‌تواند مرکزیت‌ جهان ‌اسلام را بازیابد. یکی از محققان دانشگاه پنجاب معتقد است علت اصلی روی‌آوردن اقبال به زبان فارسی و تعلیمات مولوی آن بود که از لحاظ انحطاط ملل اسلامی، دوره اقبال شباهت زیادی با دوره مولوی قرن هفتم هجری داشت و او نجات اسلام را در اتخاذ این شیوه یافته بود.

اقبال از داعیان بزرگ اتحاد جهان اسلام بود که می‌خواست مسلمانان در عین وفاداربودن به قلمرو میهن خویش، نسبت به مسلمانان سراسر جهان عواطف برادرانه داشته باشند و همه مسلمین در جستجوی یک هدف باشند. او برای اتحاد و بیداری مسلمین، پیامهای هیجان‌آور عرضه می‌کرد و مسلمانان را به یادگیری علوم و فنون پیشرفته غربیان ترغیب و توصیه می‌نمود ولی تاکید می‌کرد به آداب و سنن فرسوده آنان روی نیاورند. از نظر او، آداب اجتماعی اسلام در نوع خود بسیار جامع، عملی و پاکیزه بودند اما فساد جوامع غربی را از هر حیث وحشتناک می‌دانست.

اقبال برای خاتمه‌دادن به استعمار و استثمار شرق توسط غرب و برای دستیابی شرق ــ به‌ویژه ملل اسلامی ــ به آزادی، شجاعانه می‌کوشید. شعر اقبال همواره مسلمانان را به بیزاری از اسارت نفس و زبونی در برابر فریبندگی و بندگی باطل فرامی‌خواند و پیوسته به نغمه توحید و ایمان مترنم بود. وی آثاری باقی گذاشت که می‌توانند الهام‌بخش وحدت و عزت اسلامی باشند.[viii]

اقبال در دوران حیات و با انتشار آثارش با مخالفان و موافقان بسیاری مواجه شد. صوفیگران پس از انتشار مثنوی «اسرار خودی» او به مخالفت برخاستند. آنها گفتند این مثنوی به تصوف حمله می‌کند و اقبال برای نابودی تصوف قیام کرده است. اقبال در پاسخ به این جنجال آنان، نامه‌ای در دفاع از سروده‌های خود به حسن نظام نوشت و تاکید کرد اگر به اسلام و قرآن آن خوب بنگریم، متوجه خواهیم شد که قرآن بر رهبانیت خط بطلان کشیده و مسلمانان را به جدیت و پشتکاری تشویق کرده است.[ix] اقبال در نامه‌ای دیگر به سراج‌الدین بال، خاطرنشان کرد که شعر صوفیانه در زمانی ظاهر شد که مسلمانان جهان در بدترین شرایط زندگی می‌کردند و هر ملت دیگری هم اگر با مصائب بزرگی مانند مصیبت مغول رویارو می‌گردید، به یاس و پراکندگی فکری دچار می‌شد.[x]
مثنوی اسرار خودی (1915)، با استقبال بسیاری مواجه شد. از جمله مولانا محمدعلی در مورد آن نوشت: «شعر اقبال مسلمانان را به سوی زندگی تازه می‌کشد و شعر زنده آن در سنگ مرده روح می‌دهد. زندگی در نظر اقبال مانند یک بیابان بی‌پایان است و هر انسان که خودی خود را بیابد، به هدفهای خویش می‌رسد.»[xi]

اقبال یکی از مهمترین آمال ملت اسلام را نگاه‌داشتن توحید و کوشش در توسعه و انتشار آن می‌داند و به‌نظر او، این امر ایجاب می‌کند مسلمانان به انجام کارهای بزرگ در راستای تسلط بر زمین و قوای طبیعی اقدام کنند و از خاموشی و انزوا بپرهیزند. به عقیده اقبال بقای نوع انسانی، با عنصر «مادر» ارتباط اساسی دارد. از نظر او، مقام زن و مادر در اسلام بسیار بالا است و احترام به زن بر هر مسلمانی واجب است. به‌عقیده اقبال، کسی که قدر زن در جامعه را نشناسد، از حکمت قرآن بی‌بهره است؛ خصوصا که پیامبر اسلام درباره مادر می‌فرماید بهشت زیر پای مادران است. در دیدگاه اقبال، زندگی بدون مادر متصور نیست. او در آخر مثنوی اسرار خودی، به ستایش حضرت فاطمهًْ الزهرا، دختر پیامبراکرم(ص)، می‌پردازد و ایشان را اختر پاک و اسوه‌ای کامل برای زنان اسلام می‌داند.

علامه اقبال شخصیت بزرگ انقلابی قرن بیستم است که به زهد خشک هندی و لفاظی شاعران متصوفه حمله می‌کند. او همچنان که غرب را مورد تهاجم قرار می‌دهد، به ملل اسلامی توصیه می‌کند به کشف اسباب و عوامل ترقی جامعه بپردازند، فکر و تدبر نمایند، معنی خلافت آدمی را در زمین بیابند و زیر شعار خداپرستی و تعهد به انجام وظایف اسلامی بپردازند. اقبال تاکید داشت باید تمام قوای افراد جامعه برای انجام کارهای بزرگ جمع شود تا ملت به عالی‌ترین منزل در تمدن و ترقی برسد.

دکتر مجتبایی در پیش‌گفتار فلسفه آموزشی اقبال می‌نویسد: «اقبال کسی نبود که در ظرف چند ماه و یا چند سال و با خواندن چند کتاب بازاری و چند ترجمه دست‌وپا شکسته و با شنیدن برخی اقوال پراکنده ناگهان فیلسوف شده باشد. وی در یکی از پرتحرک‌ترین و زنده‌ترین ادوار تاریخ آسیا و در مرکز مبارزات آزادیخواهی هند، مبارزاتی که نزدیک به یکصدسال به اشکال مختلف ادامه داشت، زندگی می‌کرد و شرایط دردناک محیط به او آموخته بود که درباره حوادثی که در اطرافش می‌گذرد، تفکر کند.» متفکرین و نویسندگان برجسته، در هر زمانی وجود داشته‌اند و مردم را به طرق مختلف، با رموز زندگی آشنا ساخته‌اند. شعر و ادب مهمترین وسیله ترجمان زندگی است. شعرا اکثرا با تصور و احساسات نقش ایفا می‌کنند. تخیل از ابزار مهم آنها است. نویسنده مقدمه کلیات اقبال می‌گوید: «هند طی قرون متمادی پناهگاه شعرا و سخنوران و گهواره شعر و ادب پارسی بوده، تاآنجاکه یکی از سبکهای شعر پارسی به نام سبک هندی مشخص شده است و گذشته‌ازآن اگر واقعا نام و آثار هندیانی که شعر فارسی سروده‌اند، در تذکره‌ای جمع شود، خود معرف یک شاخه مهم و پرارزش ادب ایرانی خواهد بود.» او می‌افزاید «بااینکه تعداد هندیان پارسی‌گو بسیار زیاد است و در میان آنها شاعران توانایی هم دیده می‌شود، اما حساب اقبال از همه آنها جدا است

اگر غالب دهلوی روش نامه‌نگاری در اردو را به‌طورکلی تغییر داد، اقبال نیز مسیر شعر و جهت فکری شعر را تغییر داد. به نظر اقبال شعر و یا هر هنر دیگری باید دارای هدف مشخص باشد. هدف شعر و ادب، غنی‌کردن زندگی انسان است و شعر صرفا تفنن طبع نیست بلکه هر شاعر یا نویسنده‌ای که در این کار موفق نشود، وظیفه خود را در قبال جامعه انجام نداده است. به عقیده اقبال، شعر قرص مسکن نیست، بلکه وادارکننده بشر برای حل مسائل است. از نظر او، شعری که مخیل و آکنده از تصاویر باشد اما اراده‌ها را بیدار نکند، عین موادمخدر است. انسان با استفاده از موادمخدر و یا داروی مسکن نیز می‌تواند مشکلات خود را فراموش کند، اما فراموشی راه‌حل مشکلات نیست. به‌نظر اقبال هدف هر هنری، مخصوصا شعر و ادب، باید بهبود وضع زندگی بشر باشد. بهترین هنر آن است که نیروی پنهان و یا خوابیده آدمی را بیدار نماید و تحرک بخشد و او را برای مقابله با مشکلات زندگی مهیا سازد. شاعر واقعی، پیغام بهتر زیستن، شیوه تحول در زندگی و راه تعالی را به مخاطبان یاد می‌دهد. اقبال عقیده داشت شعر و ادب باید در تخلیق ارزشهای اجتماعی، اخلاقی، روحانی و عقلانی نقش موثر داشته باشد و آدمی را به سمت‌وسوی مراحل پیشرفت سوق دهد.

فطرت شاعر سراپا جستجوست

خالق و پروردگار آرزوست

اقبال در اشعار خود از مسائل و موضوعات زیادی بحث می‌کند اما در غالب آنها به زندگی انسان معنی و هدف می‌دهد. اکثر شعرای متقدم از فناپذیربودن زندگی انسان و از بیچارگی او در زندگی چندروزه صحبت می‌کردند و از هیچ و فانی‌بودن اشک می‌ریختند. البته انسان فانی است و آدمی روزی طعمه مرگ خواهد شد اما آیا شایسته است که به‌جای کار و کوشش و ایجاد تحول، زندگی را در غم و اندوه سپری کنیم.

اقبال شاعر انسان و زندگی است و بااینکه عمری طولانی نداشت و به کهنسالی نرسید، از عظمت انسان در همین دوره زندگی صحبت می‌کند. او ارتباط انسان با جامعه را مدنظر قرار می‌دهد و می‌خواهد با بهره‌گیری خلاقیت و توان بشر جهان بهتری بسازد. به نظر اقبال بشر از ابتدای آفرینش تکالیف خطیری را بر عهده داشته است. او انسان را عهده‌دار مسئولیت سنگین امور جهان می‌داند و در کتاب «احیاء فکر دینی در اسلام» می‌نویسد: «انسان موظف است در آرزوهای صمیمی و عمیق جهان شریک باشد، سرنوشت خود را و همچنین سرنوشت جهان را بسازد، گاهی در تطابق با نیروهای آن و گاهی با تغییر جهت نیروهای موجود جهان برای رسیدن به هدف خود. در این سیر تکامل و پیشرفت، خدا با او همکار می‌شود؛ البته اگر انسان دست به‌کار شود و اقدام کند.» به نظر اقبال، معراج نبوی تنها معراج مصطفوی نیست، بلکه برای انسان ثابت می‌کند که تسخیر آسمانها برای او امکان‌پذیر است و افلاک در حوصله پرواز بشر هستند. انسان اقبال، سازنده سرنوشت خود است. این انسان، بخت و اقبال را از ستاره‌ها نمی‌خواهد، بلکه فعال است و در کار تکامل جهان شریک و سهیم است. انسان اقبال منت‌کش دیگران نیست، بلکه به خود متکی است و اهتمام دارد رزق خود را با کار و کوشش تهیه کند. مقام انسان از مقام فرشتگان بالاتر است. فرشتگان در مقابل قدرت عمل و جرات کردار بشر، چیزی ندارند و فقط عجز خود را نشان می‌دهند. ستاره قادر نیست از سرنوشت انسان خبر دهد بلکه خودش در پهنای بی‌کران افلاک سرگردان است. انسان مهمترین مخلوق است و نمی‌توان قبول کرد که بدون علت و سبب به دنیا آمده باشد. تولد آدمی، علت دارد. بشر با هدف و آرمان خاصی به جهان فرستاده شده است. اقبال ترجیح می‌دهد انسان زندگی آرام و ساکن نداشته باشد و با دریای مواج و متلاطم روبرو باشد تا استعداد نامرئی او آشکار شود. زندگی، ستیز و فعالیت است. سکوت و تسلیم، زندگی نیست. پرواز مداوم و ذوق سفر، زندگی است. عدم وجود حرکت، مرگ است. زندگی، ذوق سفر و ادامه سفر است و مقام ندارد. بعد از هر مقام و مقصد، مقاصد دیگر و بالاتری وجود دارند. زندگی، میدانی بسیار وسیع برای فعالیت آدم فراهم می‌سازد. زندگی، مبارزه‌ای طولانی است که نشیب‌وفراز و خطرات زیادی در راه دارد.

تحکیم و دوام جمهوری اسلامی، تحقق آرمان علامه اقبال بود. وی در سال 1931 به قائد اعظم نوشت: «بعد از مطالعه طولانی و تحقیق دقیق در حقوق اسلامی، به این نتیجه رسیده‌ام که اجرای مقررات شریعت اسلام بدون وجود دولت اسلامی غیرممکن است.» اقبال می‌گوید قومیت و ناسیونالیسم غالبا دامی است که استعمارگران برای انحراف مسلمانان از وحدت گسترده‌اند اما مسلمین باید بدانند که سرزمین اسلام یکی است. تاسیس کشور پاکستان با هویت اسلامی و با عنوان جمهوری اسلامی پاکستان، اولین ثمره تلاش فکری اقبال بود. موسسین پاکستان و پیشاپیش همه قائد اعظم، محمدعلی جناح، توصیه جاودانه اقبال به مسلمانان جهان را به‌کار بست که گفته بود:

تو شمشیری زکام خود برون‌آ

برون‌آ از نیام خود برون‌‌آ

شب خود روشن از نور یقین کن

ید بیضا برون از آستین کن

با تلاش مسلمانان، اولین گام در شبه‌قاره هند برداشته شد. پیامی که علامه اقبال در سال 1930.م در کنگره الله‌آباد ایراد کرد، هفده‌سال بعد با استقلال پاکستان عینیت یافت.

اقبال از 1924.م به بعد، با بیماریهای مختلفی دست‌وپنجه نرم کرد اما درهمان‌حال فعالیت علمی خود را تا آخرین روز زندگی ادامه ‌داد. جواهر لعل نهرو، نخست‌وزیر نام‌آور هند، در کتاب کشف هند می‌نویسد: «اقبال چند ماه پیش از مرگ موقعی که در بستر بیماری بود، به سراغ من فرستاد و من با کمال میل احضار او را اطاعت کردم. موقعی که با او درباره همه‌چیز و از هر دری سخن می‌گفتم، احساس کردم که با وجود اختلافاتی که میان ما هست، تا چه اندازه چیزهای مشترک با هم داریم و با چه آسانی می‌توان با او کنار آمد و به توافق رسید

درگذشت اقبال در سال 1937.م/1316.ش ضایعه‌ای بزرگ بود. رابین درانات تاگور، شاعر و نمایشنامه‌نویس معروف هند، می‌نویسد: مرگ اقبال در دنیای علم و ادب خلأ بزرگی ایجاد کرد.

تجلیل و بزرگداشت از علامه اقبال لاهوری در ایران بعد از پیروزی انقلاب و در فضای جمهوری اسلامی انجام گرفت. در روزهای نوزدهم تا بیست‌ودوم اسفند 1364، یک کنگره بین‌المللی تحت‌عنوان یکصدوهشتمین سالگرد ولادت این مصلح شرق و اسلام در تالار فردوسی دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران با تلاش چند وزارتخانه تشکیل گردید و رئیس‌جمهور وقت آن را افتتاح نمود.[xii] دانشمندان بسیاری از کشورهای مختلف در این کنگره شرکت نمودند و پیرامون افکار این شخصیت اسلامی به بحث پرداختند. جاوید اقبال، فرزند علامه اقبال، نیز به این کنگره دعوت شده بود. او سخنرانی خود را تحت عنوان «اقبال و اتحاد عالم اسلام و جهان سوم» چنین آغاز کرد: «در نظر حضرت علامه محمد اقبال، تصور اسلام بدون شکوه و عظمت و قدرت و صلابت غیرممکن است. مسلمان حقیقی، آن مسلمانی است که پیروز و قدرتمند باشد و در خود احساس ضعف و ناتوانی نکند. ایشان به‌خوبی می‌دانستند که در مملکت اسلامی، دین و سیاست از یکدیگر جدا نیست، بلکه تا وقتی وحدت بین مسلمانان برقرار باشد، سیاست و دین یکی است و اشتراک ایمان با شکوه فراوان باقی است. اقبال می‌فرماید: نبی‌اکرم صلی‌الله علیه و آله و سلم اگر به کفار مکه می‌گفتند که شما بر بت‌پرستی خود باقی باشید و ما هم بر توحید خودمان خواهیم بود و براساس اشتراک ملیت و زبان و نژاد و منطقه جغرافیایی که بین ما وجود دارد، با یکدیگر سازش سیاسی می‌کنیم و یک وحدت عربی تشکیل می‌دهیم، اگر خدای نکرده این روش را اختیار می‌فرمودند، هیچ شکی نبود که در این راه بین دین و حکومت جدایی به‌وجود می‌آمد و این راه پیغمبر(ص) نبود. بنابراین در مقابل امت و میهن، در مدینه بر بنیاد ایمان و اتحاد انصار و مهاجر یک حکومت مقتدر و نیرومند با ایدئولوژی اسلامی تشکیل دادند. براساس همین اصول، اقبال بر بنیاد اشتراک ایمان در عصر حاضر از مسلمانان عالم خواستند یک جامعه نو به‌وجود بیاورند

جاوید اقبال در این سخنرانی به‌اختصار مروری کلی بر هزاروچهارصد سال تاریخ گذشته انداخت و از خلافت موروثی بعد از خلفای راشدین که به‌نام اسلام تشکیل شد، یاد ‌کرد که به‌جای یک حکومت بین‌المللی، در یک زمان سه حکومت در بغداد، قاهره و قرطبه به‌وجود آمد و عالم اسلام تکه‌تکه شد: دو پاره از این سه تکه ــ یعنی قاهره و قرطبه ــ رو به زوال نهادند و فقط خلافت بغداد تا سال 1258.م دوام آورد اما وقتی مغولها در سال 1258.م به خلافت بغداد پایان دادند، پس از سه سال که حکومتی در عالم اسلام نبود، از 1261 تا 1517.م سلاطین مملوک مصر خلافت مذهبی تشکیل دادند. در سال 1517.م سلطان سلیم ایلدرم، سلطان عثمانی، مصر را فتح کرد و بدین‌ترتیب خلافت عثمانی تاسیس شد و تا 1918 پایان جنگ اول جهانی ادامه داشت. از قرن هیجدهم دنیای اسلام زیر سلطه اروپائیان درآمد. این دوره، دوره زوال و انحطاط مسلمانان است. استعمارگران برای حفظ سلطه خود، کشورهای اسلامی مستقل یا نیمه‌مستقل کوچکی را در جهان اسلام تشکیل دادند. بعد از این اقدام آنها، نهضتهایی برای اتحاد عالم اسلام مثل نهضت سیدجمال‌الدین اسدآبادی پیدا شدند که ناکام ماندند؛ چراکه قدرتهای سلطه‌گر شرق و غرب هرگز نمی‌خواستند اتحاد میان مسلمانان را بپذیرند.

در خاتمه جنگ جهانی اول و تجزیه عثمانی اقبال اولین شخصیت مسلمان در شبه‌قاره هند بود که فریاد برآورد دیگر تصور خلافت بین‌المللی کهنه و فرسوده شده است و حالا پس از تشکیل کشورهای مستقل اسلامی این تصور قابل اجرا نیست و ناگزیر باید در راه وحدت اسلام گام برداشت. اقبال سیدجمال‌الدین را مجدد عصر خودش می‌دانست. در نظر اقبال، اسلام با میهن‌پرستی (ناسیونالیسم) و نیز با شاهنشاهی سازگار نیست و لذا حکومت اسلامی را نوعی حکومت متشکل از دول مشترک می‌دانست. اقبال از مسلمانان شبه‌قاره توقع داشت برای به‌وجودآوردن وحدت کشورهای اسلامی به سعی خود ادامه دهند. اقبال عقیده داشت در سه صورت کشورهای اسلامی می‌توانند با یکدیگر متحد شوند:

1ــ همه کشورهای اسلامی تحت یک رهبر باشند 2ــ تشکیل یک فدراسیون از تمامی کشورهای مسلمان (ازآنجاکه در این مورد وحدت و هماهنگی لازم در میان کشورهای اسلامی وجود ندارد، شاید امکان آن محال باشد.) 3ــ کلیه کشورهای اسلامی مستقل، طی انعقاد پیمانهای فرهنگی، اقتصادی و نظامی، با یکدیگر هم‌پیمان شوند و اشتراک مساعی داشته باشند. استفاده از این توصیه اقبال، به حقیقت مقرون‌تر است.

اقبال می‌خواست اقوام جهان سوم بنیاد زندگی سیاسی خود را بر مذهب و دین استوار نمایند و به اقوام و ملل پیشرفته متکی نباشند، از وسایل مادی خود به‌طورکامل استفاده کنند، با هم متحد باشند، با هم تجارت کنند و در صورت بروز اختلاف، به‌جای جنگ و جدال، اختلافاتشان را از طریق مذاکره و تبادل نظر حل نمایند. اقبال احساس می‌کرد اقوام جهان سوم برای محفوظ‌ماندن از استعمار سیاسی و اقتصادی و تکنولوژی کشورهای پیشرفته، باید اتحاد و جمعیت واحدی را به‌وجود آورند و پیشنهاد می‌کرد از لحاظ جغرافیایی تهران می‌تواند مرکز اداره امور بین‌المللی اتحاد این اقوام قرار گیرد.

ما اکنون با دورانی که اقبال پیام خود خطاب به جهان اسلام را انتشار می‌داد، فاصله زمانی زیادی پیدا کرده‌ایم. او البته بر مبنای آنچه از جهان اسلام و ایران اوایل قرن بیستم می‌دید به ابراز نظر می‌پرداخت. او در آن زمان وقتی شبه‌قاره هند را تحت سلطه انگلیس می‌دید، فریاد برمی‌آورد؛ چون در آن زمان، هنوز جمهوری اسلامی پاکستان تاسیس نشده بود و عصر اقبال با تاسیس و تشکیل پنجاه‌وپنج کشور مستقل اسلامی فاصله زیادی داشت. او در آن زمان از سازمان کنفرانس اسلامی با این گستردگی اطلاع نداشت، ولی با بهره‌گیری از بینش عرفانی، می‌گفت مردی از ایران قیام خواهد کرد و اسلام را در موقعیت جدید قرار خواهد داد.

انقلاب اسلامی با آن شکوه خاص از سال 1357 در ایران ظاهر شد و به رژیم سلطنت دوهزاروپانصدساله پایان بخشید. رهبری آن را استادی از حوزه علوم اسلامی بر عهده داشت که در وظیفه تاریخی خود لحظه‌ای توقف نداشت. مردی الهی که طی ده‌ سال رهبری عملی، تحولی را در منطقه و جهان به‌وجود آورد که بر موازین اسلامی و بر معنویتی مبتنی بود که شرق و غرب را به مقابله و عکس‌العمل شدید واداشت.

در بحبوحه پیروزی انقلاب ایران، شوروی افغانستان را به اشغال خود درآورده بود اما امپراتوری شرق با دیوار آهنین و تمامی ترقیاتش سرانجام فرو ریخت و بی‌تردید یک تحقیق همه‌جانبه بر تاثیر انقلاب اسلامی در این فروپاشی صحه خواهد گذاشت. امروز پس از یک‌سلسله مداخلات غرب به رهبری امریکا و تلفات زیاد انسانی که به سرزمین مسلمان افغانستان وارد شده، باز هم جای تردید است در شرایطی که قانون اساسی تصویب‌شده در لویه جرگه افغانستان فقط اسلام را قابل‌ اجرا دانسته و با توجه به احساسات مسلمانان، این کشور اطاعت از امریکا را بپذیرد. درواقع به نظر می‌رسد شرق و غرب در این‌که افغانستان را به نیرویی در مقابل انقلاب اسلامی ایران تبدیل کنند، شکست خورده‌اند. وضعیت عراق تحت سلطه حزب بعث هم که پیش از اشغال افغانستان، در راستای سیاستهای دو ابرقدرت شرق و غرب علیه نظام اسلامی ایران شکل گرفت، معلوم شده است. پس از هشت‌سال جنگ و به‌کارگیری سلاح شیمیایی، امروز رهبر عراق بعثی (صدام) در دست سازندگان خود قرار گرفته و داستان عراق حتی جالب‌تر از افغانستان رقم خورده است.

جمهوری اسلامی ایران در برابر تمامی ضربات سهمگین و مستقیم و غیرمستقیم ابرقدرتها و قدرتها مقاومت کرد و همچنان مستحکم و استوار به حیات خود ادامه می‌دهد. اقبال با دید عرفانی خود، این روحیه و عظمت را در جوانان ایرانی می‌دید که آنچنان به آنها دل بسته بود.


پى‏نوشت‏ها :
[i]
ــ سیالکوت، شهر تاریخی در شمال‌غربی پنجاب و محل تولد اقبال، در کنار قله‌های سربه‌فلک‌کشیده هیمالیا واقع است. بعضی تاریخ تولد او را نهم نوامبر 1877 نوشته‌اند. در خانواده مسلمان و متدین نورمحمد، فرزندی دیده به جهان گشود که خانواده او به‌خاطر شیفتگی زیاد به پیامبر، فرزند را نیز همچون پدرش محمد نامیدند. پدر اقبال تنها با دروس مذهبی فرزندش موافق بود اما استادش، سیدمیرحسن، پدر را قانع کرد که علوم روز را بیاموزد. از همان نوجوانی استعداد شاعری در محمد بروز کرد. او با گذراندن دوره کالج به دانشکده دولتی لاهور وارد شد و ‌چنان پیشرفت کرد که در همان دانشگاه به استادی کرسی فلسفه و زبان انگلیسی نایل آمد. وی تحصیلات عالیه دیگری را در کمبریج انگلیس و سپس در دانشگاه مونیخ به پایان رساند. اقبال در سال 1897 به اخذ درجه فوق‌لیسانس از فلسفه نایل آمد، دکترای فلسفه را از دانشگاه کمبریج گرفت و رساله خود را با عنوان «سیر تکامل ماوراءالطبیعه در ایران» تنظیم کرد. وی در دانشگاه مونیخ مدتی فلسفه تدریس نمود. در علوم قضایی مقامی شامخ یافت و وکالت دادگستری را پذیرا شد. پدر پیر اقبال هنگامی‌که فرزندش را در انجمن حمایت اسلام به مناسبت اشعارش گلباران می‌کردند، اشک شوق می‌ریخت که آرزویش برآورده گردید و اینک اقبال به‌راستی مسلمانی پرتوان شده بود. تاثیر عظیم اشعار حافظ و به‌ویژه مولوی در تکامل شخصیت عرفانی اقبال کتمان‌ناپذیر است.
[ii]
ــ اولین کسی که اقبال را با شعر و سخن فارسی آشنا ساخت، معلم و مربی بزرگ او سیدمیرحسن بود که در یک خانواده ایرانی چشم به جهان گشوده بود. وی به اقبال زبان فارسی آموخت. شعر فارسی هنوز در آن زمان در شبه‌قاره هند در اغلب خانه‌ها مورد علاقه بود. یکی از آثار شوم انگلیس بر هند، محروم‌ساختن این سرزمین از زبان فارسی و ادبیات و اشعار پرمحتوای این زبان بود.
[iii]
ــ شعر اقبال تنها عنصر خیال و ادبیات محض نیست و فقط مضامین ادبی را در بر ندارد، بلکه اشعار او سرشار از فلسفه، حکمت، اخلاق، عرفان و همراه با پیام جدی به مسلمانان هستند. اشعار غیرفارسی او هم به حدود شش‌هزار بیت بالغ می‌شوند. اقبال، حکیمی متفکر و فرزانه‌ای انقلابی بود که نظم را به‌جای نثر در بیان افکارش انتخاب کرد تا بیان او جاذبه بیشتری داشته باشد. با تمام علاقه‌ای که اقبال به ایران و جوانان ایرانی داشت و آینده را از آن آنان می‌پنداشت و تصور می‌کرد آن انقلابی که باید جهان اسلام را در تحول قرار دهد، از جوانان ایران شروع خواهد شد، در ایران آن شهرت لازم را پیدا نکرده است. البته از بعد ادبی نزد خواص جایگاه او شناخته شده است؛ چنانکه ملک‌الشعرای بهار اقبال را وارث بیدل می‌داند:
بیدلی گر رفت، اقبالی رسید
اهل دل را نوبت حالی رسید
عصر حاضر خاصه اقبال گشت
واحدی کز صدهزاران برگذشت
شاعران گشتند جیشی تار و مار
وین مبارز کرد کار صد سوار

وقتی می‌گوییم اقبال تهران را به‌عنوان مرکز انقلابی جهان اسلام پیش‌بینی کرده بود و به جوانان ایران امید بسیار داشت، اغراق نیست. در غزلی از او می‌خوانیم:
چون چراغ لاله سوزم در خیابان شما
ای جوانان عجم جان من و جان شما
غوطه‌ها زد در ضمیر زندگی اندیشه‌ام
تا به‌دست آورده‌ام افکار پنهان شما
مهر و مه دیدم نگاهم برتر از پروین گذشت
ریختم طرح حرم در کافرستان شما
فکر رنگینم کند نذر تهی‌دستان شرق
پاره‌ی لعلی که دارم از بدخشان شما
می‌رسد مردی که زنجیر غلامان بشکند
دیده‌ام از روزن دیدار زندان شما
حلقه گرد من زنید ای پیکران آب و گل
آتشی در سینه دارم از نیاکان شما
[iv]
ــ اقبال در جاویدنامه ص 304 می‌گوید:
لرد مغرب آن سراپا مکر و فن
اهل دین را داد تعلیم وطن
او به فکر مرکز و تو در نفاق
بگذر از شام و فلسطین و عراق
تو اگر داری تمیز و خوب و زشت
دل نبندی با کلوخ و سنگ و خشت
چیست دین؟ برخاستن از روی خاک
تا ز خود آگاه گردد جان پاک

[v]
ــ مسلمان آگاهی چون اقبال، وقتی اطلس جغرافیای کشورهای اسلامی را ‌دید و با آیه کریمه و لن یجعل‌ الله للکافرین علی المومنین سبیلا تطبیق داد و مشاهده کرد ایران به دو منطقه نفوذ انگلیس و روس تقسیم شده و علاوه‌برآن، افغانستان در اشغال انگلیس، الجزایر در تصرف فرانسه، اندونزی در دست هلند، تونس تحت‌الحمایه فرانسه، لیبی در اشغال ایتالیا، عراق رسما متعلق به عثمانی ولی در اشغال انگلیس، سوریه و لبنان در اشغال فرانسه و مغرب در اشغال فرانسه و اسپانیا قرار دارد و موریتانی تحت‌الحمایه فرانسه است و شبه‌قاره هند به بخشی از امپراتوری بریتانیا تبدیل شده، فریاد برآورد:
چه‌عصر است این‌که دین فریادی اوست
هزاران بند در آزادی اوست

[vi]
ــ در این رابطه دکتر سیدمحمد اکرام از دانشگاه پنجاب لاهور می‌نویسد: عصری که مولوی در آن زندگی می‌کرد، دوره حمله مغولهای وحشی بود که در آن هر طرف قتل و خونریزی، آشوب و آشفتگی و پریشانی و دربه‌دری بود. این انحطاط جهان اسلام به دو علت بود: یکی تعلیمات تصوف غیراسلامی در میان مسلمانان از قرن سوم هجری به بعد، که باعث شد مسلمانان از جنب وجوش و رزم‌آوری صدر اسلام تهی شوند و از سوی دیگر، در نتیجه این وضعیت، مشتی مغول وحشی توانستند میلیونها مسلمان را به قتل رسانند و آثار تمدن بزرگ اسلامی را در اندک‌زمانی از بین بردند. عده‌ای هم که از این خونریزی بی‌حساب زنده ماندند، از زندگی مایوس و متنفر شده به غارها و کوهها و خرابه‌ها خزیدند. دیگر در جامعه کسانی که دارای قدرت و روحیه مبارزه‌جویی باشند، حتی با جستجوی بسیار هم یافت نمی‌شدند. مولانا که خواهان عظمت و شوکت و قدرت مسلمانان بود، مردانی دلیر و مبارز را در آن اجتماع آشفته آرزو می‌کرد و با استعاره‌ای بلیغ می‌گفت:
ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر
کان چهره مشعشع تابانم آرزوست
یعقوب‌وار وااسفاها همی زنم
دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست
زین همرهان سست‌عناصر دلم گرفت
شیرخدا و رستم دستانم آرزوست
جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او
آن نور روی موسی عمرانم آرزوست
مولوی در حقیقت عکس‌العمل دوره خود بود. او مسلمانان را به جهاد و کوشش و مبارزه و فعالیت فرامی‌خواند و علنا علیه مغولها برمی‌انگیخت، علیه آن فتنه و فساد جهاد می‌کرد و سایر مسلمانان را هم تشویق می‌کرد تا با لشکر تاتار بجنگند و عظمت اسلامی را دوباره بازیابند. در قرن چهاردهم هجری، یعنی در روزهایی که اقبال زندگی می‌کرد، وضع مسلمانان همچون وضع مسلمانان زمان مولوی بود: کشورهای اسلامی مستعمره بیگانگان شده و به عجز، فقر، نومیدی و دربه‌دری افتاده بودند و دیگر در آنها اثری از نیرو و عظمت و جلال و شکوه و غلبه و جهاد دیده نمی‌شد. از این جهت می‌بینیم که اگرچه مولوی و اقبال در دو زمان مختلف و با فاصله زیاد می‌زیستند، اما این دو زمان از حیث اوضاع سیاسی و اجتماعی و مذهبی و فکری مسلمانان بسیار مشابه یکدیگر بودند. به‌همین‌جهت اقبال گام در راه مولوی نهاد و در این صحنه همان نقشی را ایفا کرد که هفت قرن قبل مولوی ایفا کرده بود. اقبال اولین مثنوی خود یعنی اسرار خودی را که در اذهان مردم انقلابی برپا ساخت، سرود و طی نامه‌ای نوشت مذهب بدون نیرو تنها یک فلسفه است و این امری است مسلّم و در حقیقت انگیزه نگارش این مثنوی، همین مسائل بود. او به مسائل منفی و غیراسلامی سخت حمله می‌کرد.
[vii]
ــ ما می‌دانیم توماس آرنولد مستشرق معروف انگلیسی که استاد اقبال در دانشگاه لاهور بود، او را برای ادامه تحصیل در اروپا تشویق نمود. علامه اقبال در مدت تحصیل در انگلستان و آلمان (از 1905 به بعد) با اندیشه‌های فلسفی غرب آشنا شد و تقریبا تمامی جریانهای فکری غرب را مطالعه کرد. او با آثار کانت، برگسون، نیچه آشنا ‌شد و افکار امثال برادلی، مک‌تاگارت، بوزانکت و ایده‌آلیستهای جدید انگلیس را بررسی کرد. اما او فیلسوف و شاعری مسلمان بود و اسلام در تاروپود وجود او تنیده شده بود. مساله او این بود که چرا مسلمانان با وجود دین مبین اسلام از تمدن جدید عقب‌ مانده‌اند و به خواب غفلت فرورفته‌اند. اقبال پیرو هیچ فیلسوف غربی نیست. بعضی معتقدند اقبال تاحدی از بزرگان فلسفه غرب مثل نیچه، فیخته و برگسون تاثیر پذیرفته و افکار کانت و هگل در او اثر گذاشته‌اند و مخصوصا از اساتید خود در دانشگاههای آکسفورد و کمبریج ــ که دو مرکز عمده پیروان ایده‌آلیسم جدید به‌شمار می‌رفتند ــ متاثر بوده‌ است. نامه‌ای که مک‌ تاگارت در سال 1920 پس از انتشار کتاب اسرار خودی به اقبال نوشت، تا حدی ارتباط استاد و شاگرد را می‌رساند. وی در این نامه می‌گوید: «من این نامه را می‌نویسم تا بگویم با چه شور و شوق زایدالوصفی کتاب اسرار خودی را خوانده‌ام. آیا شما موضع فکری خود را تغییر نداده‌اید. مطمئنا در آن ایامی که با هم درباره مسائل فلسفی گفت‌وگو می‌کردیم، شما بیشتر وحدت وجودی و عارف بودید ولی من هنوز در این عقیده راسخ هستم که خودی، واقعیت واپسین است. در مورد حقیقت خودی موضع من همان است که بود؛ یعنی خودی را در ابدیت و نه در زمان و در عشق و نه در عمل می‌باید جستجو کرد.» از این نامه پیدا است که اقبال، در آغاز، وحدت وجودی بوده و بعد به نظریه خودی عدول کرده است. خودش هم این مطلب را در پاسخ به ایرادکنندگان اعلام می‌کرد.

فیلسوف غربی دیگری که مورد توجه اقبال قرار گرفت، برگسون بود. اقبال در دو مساله ماهیت زمان و ارتباط عقل و شهود و تطور اخلاق تحت‌تاثیر او قرار داشت اما بلافاصله بایدگفت که اقبال نظریه برگسون را با توجه به آیات قرآنی و احادیث نبوی تصحیح کرد.

اما اهمیت نیچه از نظر اقبال در آن است که او را فیلسوفی ویرانگر می‌داند که عقاید مادی غرب را درهم می‌شکند و مانند قهرمانی است که غرب افسونگر را به زانو درآورده است. ادوارد براون فلسفه اقبال را تعبیر و تفسیر شرقی فلسفه نیچه می‌خواند، درحالی‌که اقبال بسیاری از آرای نیچه را باطل می‌دانست و از نظر او هرچند نیچه سخنان کفرآلود گفته، ولی درواقع مومن بوده است. به باور اقبال، عقل نیچه خداوند را انکار کرده ولی قلب او به خداوند اقرار داشته است و چون از نظر اقبال محل ایمان حقیقی، قلب است ــ و نه عقل ــ پس کفر نیچه ظاهری و ایمان او باطنی و حقیقی بوده است. نیچه و اقبال هر دو از غرب جدید انتقاد می‌کردند و هر دو عقیده داشتند که تمدن غربی به یک بن‌بست فکری رسیده و علم جدید حقیقت وجود انسان را به مخاطره افکنده است. علم جدید از نظر اقبال حجاب اکبر است و انسان را از حضرت حق دور کرده است.

دانش حاضر، حجاب اکبر است

بت‌پرست و بت‌فروش و بتگر است

[viii]
ــ از جمله آثار او که معرف زبان پارسی شعری او هستند، پیام مشرق، جاویدنامه، ارمغان حجاز، بانگ درا، بال جبرئیل، اسرار و رموز، و زبور عجم را می‌توان نام برد که همه آنها عرفان، اسلام و تلاش وی برای تبلیغ به بازگشت به خویشتن را به نمایش می‌گذارند.

[ix]
ــ اقبال در این نامه می‌نویسد: «من طبیعتا به تصوف تمایل قوی داشتم و صوفی‌وار پرورش یافتم و پس از مطالعاتی در فلسفه اروپا، علاقه بیشتری به تصوف پیدا کردم؛ ولی پس‌ازاینکه به خواندن قرآن مجید پرداختم و به تاریخ اسلام نگاه عمیقی داشتم، به اشتباه خود واقف شدم و برای من معلوم شد که راه فلسفه و تصوف پرغلط است و از اسلام، فرد مسلمان را منحرف می‌سازد؛ لهذا رفته‌رفته از افکار صوفیانه سابق خود برگشتم و صدوهشتاد درجه به راه خود تغییر مسیر دادم و از عقاید نیاکان من در پیرامون تصوف راه خود را عوض کردم

اقبال در این نامه می‌افزاید: «معمولا رهبانیت در هر ملتی پیدا شد، کوشش کرد تا شرع و قانون را باطل سازد و اگر به اسلام و قرآن خوب بنگریم، می‌بینیم که اسلام بر رهبانیت خط بطلان کشیده و مسلمانان را به جدیت و پشتکاری تشویق می‌کند. ولی متاسفانه تصوف به جهان اسلام از چند جهت سرایت کرده است: از هند و یونان و مسیحیت و غیره. [این سرایت] به حدی است که اسلام از تصوف باید جدا شود. برای مثال از مقام سکر در اصطلاح صوفیه نام می‌برم. سکر با اسلام هیچ سازشی ندارد؛ زیراکه اسلام به ترویج حالات مستی و بی‌اعتنایی توافق پیدا نمی‌کند. زندگی در اسلام باید پرجنب و جوش باشد. حضرت پیغمبراکرم تمام سعی خود را برای ایجاد یک ملتی بیدار مبذول می‌داشت و اما در مورد ابن‌عربی، سرآمد صوفیان عرب، من اقرار می‌کنم که او مرد بزرگی بود و در مسلمان‌بودنش تردید ندارم؛ زیراکه او به قرآن برای ثابت‌کردن اقوال خویش متکی بود... .»

[x]
ــ اقبال در این نامه می‌نویسد: «بعضی از شعرای پارسی‌گوی به اباحت میلی داشتند و این امر پیش از اسلام بین ایرانیان انتشار یافت. البته پس‌ازاینکه اسلام در ایران وارد شد، با این موضوع قاطعانه مبارزه کرد تا از بین رفت و لیکن گهگاه به صورتهای تازه ظاهر شد و این شعرا کوشش کرده‌اند با وسایلی فریب‌دهنده ارکان دین اسلام را یکی پس از دیگری منهدم سازند؛ برای مثال در موضوع جهاد که بلندترین درجه را در اسلام دارد، یکی از آن شعرا می‌گوید:

غازی ز پی شهادت اندر تگ و پوست

غافل که شهید عشق فاضل‌تر ازوست

در روز قیامت این به آن کی ماند

این کشته دشمن است و آن کشته دوست

اقبال به سراج‌الدین می‌گوید: «شعر صوفیانه در آن زمانی ظاهر شد که مسلمانان جهان در بدترین شرایط زندگی می‌کردند و هر ملتی که به مصائب بزرگی مانند مصیبت مغول دچار شود، مایوس و ناامید می‌گردد

[xi]
ــ اقبال در مثنوی خود درواقع مفهوم واقعی اسلام و اخلاق اسلامی را به بهترین وجه جلوه داده است و به آنچه در جهان غرب در اطراف ملیت و وطن‌پرستی است، حمله می‌کند. وی با یادآوری این بیت از مولوی شروع می‌کند:

جهد کن در بیخودی خود را بیاب

زودتر والله اعلم بالصواب

او سپس به چگونگی ارتباط هر فردی با ملت خود می‌پردازد. اشعار او این محور موضوعی را پرورش می‌دهند که ملت از افراد مختلف ترکیب می‌شود و به هدایت پیغمبر به کمال می‌رسد. ملت اسلام به دو رکن اساسی متکی است: توحید و رسالت پیامبر (نبوت)؛ و سپس می‌گوید: ترس و ناامیدی و غم، علت افسردگی هستند و این سه علت را مادر خبائث می‌داند که علاج مفید آن فقط در توحید نهفته است. اقبال در خصوص نبوت می‌گوید: هدف اصلی پیغمبر ما آن است که برادری را بین افراد بشر معرفی کند؛ و برای توضیح این معنی به چند قصه متوسل می‌شود. به اعتقاد وی ملت اسلام هیچ محدودیت مکانی ندارد؛ زیرا نهاد آن بر توحید و رسالت استوار است. از دیدگاه اقبال، مفهوم ملت در اسلام با مفهوم غربی آن مغایرت دارد. ملت اسلام به زمان محدود نیست؛ زیراکه به ثبات و بقاء وعده داده شده است. هر ملتی باید قانون و نظمی داشته باشد و ملت اسلام جز قرآن قانون دیگری درواقع ندارد. این ملت اگر بخواهد تعالی یابد باید از شرع خدا پیروی کند و از سیرت پیامبر الهام بگیرد.

[xii]
ــ حضرت‌ آیت‌الله خامنه‌ای، رئیس‌جمهور وقت ایران، در افتتاح کنگره مذکور چنین بیاناتی داشتند: «به نظر من شعر فارسی اقبال از معجزات شعر است ما غیرپارسی ”پارسی‌گوی“ در تاریخ ادبیاتمان زیاد داریم اما هیچ‌یک را نمی‌توان نشان داد که در گفتن شعر فارسی خصوصیات اقبال را داشته باشند. اقبال محاوره فارسی را نمی‌دانست و با دوستان خود اردو یا انگلیسی حرف می‌زد. [او] نگارش و نثر فارسی را نمی‌دانست. اقبال در هیچ مدرسه‌ای از مدارس دوران کودکی و جوانی فارسی را یاد نگرفته بود و در خانه پدری، اردو حرف می‌زد. فارسی را به این جهت انتخاب کرد که احساس می‌کرد معارف و مضامین ذهنی‌اش در ظرف زبان اردو نمی‌گنجد. انتخاب کرد و به فارسی انس گرفت. با خواندن دیوان سعدی و حافظ و مثنوی و شعرای سبک هندی مثل عرفی و و نظیری و غالب دهلوی و دیگران فارسی را آموخت و بااینکه در مهد فارسی هرگز نزیسته بود و با فارسی‌زبانان معاشرت نداشت، ظریف‌ترین و دقیق‌ترین مضامین ذهنی را در قالب اشعار بلند فارسی درآورد. بعضی از مضامین اقبال را که او در یک بیت گنجانده است، اگر انسان بخواهد با زبان نثر بیان کند، نمی‌تواند و مدتی باید زحمت بکشیم تا یک بیت را که او به آسانی بیان کرده است، به فارسی و به نثر که زبان خودمان هم هست در بیاوریم و بیان کنیم... اقبال اشتیاق به ایران و مردم ایران دارد که می‌گوید:

چون چراغ لاله سوزم در خیابان شما

ای جوانان عجم جان من و جان شما

و در آخر می‌گوید:

می‌رسد مردی که زنجیر غلامان بشکند

دیده‌ام از روزن دیوار زندان شما

و علت نیامدن اقبال به ایران این بود که اینجا را زندان می‌دانست و خطاب به زندانیان حرف می‌زند. اگر بخواهیم اقبال را بشناسیم و پیام اقبال را بدانیم ناگزیر باید شبه‌قاره را در دوران اقبال و دورانی که به دوران اقبال منتهی شد بشناسیم؛ چراکه بدون این شناخت نه معنای پیام اقبال فهمیده می‌شود، نه ساز و نوای اقبال و سوز درون او دانسته می‌شود. شبه‌قاره سخت‌ترین دوران خودش را در دوران اقبال می‌گذراند. اقبال بیست‌سال بعد از سرکوب انقلاب مسلمانان به وسیله انگلیسیها، متولد شد. انگلیسیها در 1857 آخرین ضربه را به دولت اسلامی و حاکمیت اسلام در شبه‌قاره وارد ساختند. شورش بزرگی در هند به‌وجود آمد و شاید حدود دو سه سال این شورش طول کشیده بود. اوج آن اواسط سال 1857 بود. انگلیسیها از فرصت استفاده کردند و ضربه‌ای را که از هفتاد، هشتاد سال قبل به پیکر اسلام در هند وارد می‌آوردند، یکباره و قاطعانه فرود آوردند و به خیال خودشان اسلام را از آنجا ریشه‌کن کردند یعنی حکومت اسلامی و حکومت مسلمین را که دوران ضعف خود را می‌گذراند از بین بردند و تنها مانع بر سر راه استعمار در شبه‌قاره هند، حکومت مسلمین بود که توانسته بودند سرداران شجاع و رجال بزرگش را از بین ببرند، تااینکه پایه‌ها و ریشه‌های تمدن اسلامی را در هند ضعیف کنند و سپس به یکباره این درخت کهنسال را که دیگر ریشه زیاد و محافظی هم نداشت و تنها مانده بود، یکباره قلع و قمع کنند و هند را جزو امپراتوری بریتانیا قرار دهند. سال 1857 سال پیروزی قاطع انگلیسیها بود و بعد از آن انگلیسیها رسما هند را به بریتانیا ملحق کردند. دیگر مساله مستعمره‌بودن هند نبود، بلکه هند بخشی از انگلیس به حساب می‌آمد و لذا به فکر افتادند زمینه هر نوع شورشی را از بین بردارند. راهش این بود که مسلمانان را کاملا قلع و قمع نمایند؛ زیرا می‌دانستند آنها که در هند مبارزه می‌کنند، مسلمانها هستند. از اول قرن نوزدهم مسلمانان با انگلیسیها می‌جنگیدند. انگلیسیها گفته بودند دشمن ما در هند مسلمانها هستند لذا از همان سال 1857 برنامه ظالمانه‌ای برای سرکوبی مطلق مسلمانان هند آغاز نمودند که سالها ادامه داشت و در چنین محیطی اقبال افکارش را در قالب شعر مطرح ساخت و پیش رفت و روی وحدت جهان اسلام و... انگشت گذاشت

چند تحصیل‌کرده فلسفه در غرب بود و خوب و بد فلسفه‌های غربی را نیک می‌دانست، ریشه‌های شرقی به‌اندازه‌ای در ضمیر او زنده و پابرجا بود که او را از حد و حدود یک دانشمند فراتر برد و به مرز قهرمانی رساند. اقبال با تاثیر شگرفی که از فرهنگ اسلامی گرفته بود، در استقلال بخش عمده‌ای از سرزمینهای مسلمان‌نشین شبه‌قاره هند نقشی بزرگ ایفا کرد و در هدایت فکری نهضتهای اسلامی روزگارش بسیار موثر بود. علاقه و عشق اقبال به ایرانیان و فرهنگ و زبان و نام‌آوران آن، او را به یکی از بزرگترین پارسی‌سرایان معاصر مبدل نمود که دیوان نه‌هزار بیتی او به زبان فارسی محصول آن است. اقبال با کشف «اسرار خودی و رموز بی‌خودی» به طلایه‌دار مبارزه با فرهنگ منحط استعمارگران غربی در شبه‌قاره تبدیل شد و بر سایر جنبشهای احیاگرانه اسلامی نیز تاثیر گذاشت. در این مقاله با او بیشتر آشنا می‌شوید.

اقبال لاهوری شخصیتی بزرگ از دوران معاصر که می‌خواست تهران مرکز جهان متحول اسلام باشد، زبان پارسی را زبان اسلام می‌شناخت و فکر استقلال پاکستان را پایه‌گذاری کرد، در بیست‌ودوم فوریه 1875.م/اسفند1264.ش در لاهور متولد شد.[i] او پس از پنجاه‌ودو سال زندگی پرثمر، سرانجام در 1937.م/1316.ش درحالی‌که هرگز ایران را ندید[ii] ولی به آن عشق می‌ورزید، با به‌جای‌گذاشتن نه‌هزار بیت شعر به زبان فارسی، درگذشت.[iii]

دوره حیات او با تاریک‌ترین ادواری مصادف بود که کشورهای اسلامی از سده هفتم هجری به بعد داشتند و اقبال از این وضع شدیدا رنج می‌برد. اقبال در سروده‌های خود از شرق تجلیل می‌کرد و غرب را به‌شدت مورد حمله قرار می‌داد. او غرب را مسبب ویرانی جهان معاصر خویش می‌دانست. او نارضایتی خود از غرب را تا به آن پایه ‌رساند که می‌گفت اگر فرنگیان شما را به وطن‌پرستی دعوت کنند، بدانید که افسون و مکری بیش نیست.[iv] اقبال در شرایطی اسلامیان را به وحدت دعوت می‌کرد که تمام وجودش از استیلای غرب بر کشورهای اسلامی به‌شدت رنج می‌برد.[v] در آن زمان برخی روشنفکران کشورهای اسلامی عقیده داشتند مقابله با غرب ممکن نیست و باید از هر جهت غربی شد اما اقبال هرگز به غرب تمایل نداشت و قاطعانه می‌گفت راه نجات مسلمانان در اتحاد با یکدیگر و عمل به تعالیم دینی نهفته است؛ زیرا به‌عنوان یک مسلمان معتقد، به حقانیت اسلام باور داشت. او تشخیص داده بود اسارت مسلمانان در چنگال غرب، نتیجه پراکندگی آنان است.

اقبال در آثار خود تحت‌تاثیر اندیشه‌های عرفانی و دینی مولانا جلال‌الدین مولوی قرار گرفته بود و ارادت خاصی به او ابراز می‌داشت.[vi] او با افکار و آثار فلاسفه غرب نیز کاملا آشنا بود.[vii] در مثنوی جاویدنامه که از شاهکارهای وی به‌شمار می‌رود، در همه صحنه‌ها مولانا به‌عنوان راهنما و رهبر او دیده می‌شود. اقبال به پیروی از مولانا و به‌خاطر علاقه ژرف به ایران، زبان فارسی را برای بیان شعری خود برگزید؛ آن هم در عصری که زبان فارسی در هند از رسمیت افتاده و زبان انگلیسی جای آن را گرفته بود و جالب‌آنکه تحصیلات خود او هم به زبان انگلیسی بود. بااین‌همه، اقبال احساس می‌کرد زبان فارسی زبان شیرین ادبیات، زبان ماندنی، زبان عارفان اسلامی و زبان ابلاغ پیام به ملتی است که می‌تواند مرکزیت‌ جهان ‌اسلام را بازیابد. یکی از محققان دانشگاه پنجاب معتقد است علت اصلی روی‌آوردن اقبال به زبان فارسی و تعلیمات مولوی آن بود که از لحاظ انحطاط ملل اسلامی، دوره اقبال شباهت زیادی با دوره مولوی قرن هفتم هجری داشت و او نجات اسلام را در اتخاذ این شیوه یافته بود.

اقبال از داعیان بزرگ اتحاد جهان اسلام بود که می‌خواست مسلمانان در عین وفاداربودن به قلمرو میهن خویش، نسبت به مسلمانان سراسر جهان عواطف برادرانه داشته باشند و همه مسلمین در جستجوی یک هدف باشند. او برای اتحاد و بیداری مسلمین، پیامهای هیجان‌آور عرضه می‌کرد و مسلمانان را به یادگیری علوم و فنون پیشرفته غربیان ترغیب و توصیه می‌نمود ولی تاکید می‌کرد به آداب و سنن فرسوده آنان روی نیاورند. از نظر او، آداب اجتماعی اسلام در نوع خود بسیار جامع، عملی و پاکیزه بودند اما فساد جوامع غربی را از هر حیث وحشتناک می‌دانست.

اقبال برای خاتمه‌دادن به استعمار و استثمار شرق توسط غرب و برای دستیابی شرق ــ به‌ویژه ملل اسلامی ــ به آزادی، شجاعانه می‌کوشید. شعر اقبال همواره مسلمانان را به بیزاری از اسارت نفس و زبونی در برابر فریبندگی و بندگی باطل فرامی‌خواند و پیوسته به نغمه توحید و ایمان مترنم بود. وی آثاری باقی گذاشت که می‌توانند الهام‌بخش وحدت و عزت اسلامی باشند.[viii]

اقبال در دوران حیات و با انتشار آثارش با مخالفان و موافقان بسیاری مواجه شد. صوفیگران پس از انتشار مثنوی «اسرار خودی» او به مخالفت برخاستند. آنها گفتند این مثنوی به تصوف حمله می‌کند و اقبال برای نابودی تصوف قیام کرده است. اقبال در پاسخ به این جنجال آنان، نامه‌ای در دفاع از سروده‌های خود به حسن نظام نوشت و تاکید کرد اگر به اسلام و قرآن آن خوب بنگریم، متوجه خواهیم شد که قرآن بر رهبانیت خط بطلان کشیده و مسلمانان را به جدیت و پشتکاری تشویق کرده است.[ix] اقبال در نامه‌ای دیگر به سراج‌الدین بال، خاطرنشان کرد که شعر صوفیانه در زمانی ظاهر شد که مسلمانان جهان در بدترین شرایط زندگی می‌کردند و هر ملت دیگری هم اگر با مصائب بزرگی مانند مصیبت مغول رویارو می‌گردید، به یاس و پراکندگی فکری دچار می‌شد.[x]
مثنوی اسرار خودی (1915)، با استقبال بسیاری مواجه شد. از جمله مولانا محمدعلی در مورد آن نوشت: «شعر اقبال مسلمانان را به سوی زندگی تازه می‌کشد و شعر زنده آن در سنگ مرده روح می‌دهد. زندگی در نظر اقبال مانند یک بیابان بی‌پایان است و هر انسان که خودی خود را بیابد، به هدفهای خویش می‌رسد.»[xi]

اقبال یکی از مهمترین آمال ملت اسلام را نگاه‌داشتن توحید و کوشش در توسعه و انتشار آن می‌داند و به‌نظر او، این امر ایجاب می‌کند مسلمانان به انجام کارهای بزرگ در راستای تسلط بر زمین و قوای طبیعی اقدام کنند و از خاموشی و انزوا بپرهیزند. به عقیده اقبال بقای نوع انسانی، با عنصر «مادر» ارتباط اساسی دارد. از نظر او، مقام زن و مادر در اسلام بسیار بالا است و احترام به زن بر هر مسلمانی واجب است. به‌عقیده اقبال، کسی که قدر زن در جامعه را نشناسد، از حکمت قرآن بی‌بهره است؛ خصوصا که پیامبر اسلام درباره مادر می‌فرماید بهشت زیر پای مادران است. در دیدگاه اقبال، زندگی بدون مادر متصور نیست. او در آخر مثنوی اسرار خودی، به ستایش حضرت فاطمهًْ الزهرا، دختر پیامبراکرم(ص)، می‌پردازد و ایشان را اختر پاک و اسوه‌ای کامل برای زنان اسلام می‌داند.

علامه اقبال شخصیت بزرگ انقلابی قرن بیستم است که به زهد خشک هندی و لفاظی شاعران متصوفه حمله می‌کند. او همچنان که غرب را مورد تهاجم قرار می‌دهد، به ملل اسلامی توصیه می‌کند به کشف اسباب و عوامل ترقی جامعه بپردازند، فکر و تدبر نمایند، معنی خلافت آدمی را در زمین بیابند و زیر شعار خداپرستی و تعهد به انجام وظایف اسلامی بپردازند. اقبال تاکید داشت باید تمام قوای افراد جامعه برای انجام کارهای بزرگ جمع شود تا ملت به عالی‌ترین منزل در تمدن و ترقی برسد.

دکتر مجتبایی در پیش‌گفتار فلسفه آموزشی اقبال می‌نویسد: «اقبال کسی نبود که در ظرف چند ماه و یا چند سال و با خواندن چند کتاب بازاری و چند ترجمه دست‌وپا شکسته و با شنیدن برخی اقوال پراکنده ناگهان فیلسوف شده باشد. وی در یکی از پرتحرک‌ترین و زنده‌ترین ادوار تاریخ آسیا و در مرکز مبارزات آزادیخواهی هند، مبارزاتی که نزدیک به یکصدسال به اشکال مختلف ادامه داشت، زندگی می‌کرد و شرایط دردناک محیط به او آموخته بود که درباره حوادثی که در اطرافش می‌گذرد، تفکر کند.» متفکرین و نویسندگان برجسته، در هر زمانی وجود داشته‌اند و مردم را به طرق مختلف، با رموز زندگی آشنا ساخته‌اند. شعر و ادب مهمترین وسیله ترجمان زندگی است. شعرا اکثرا با تصور و احساسات نقش ایفا می‌کنند. تخیل از ابزار مهم آنها است. نویسنده مقدمه کلیات اقبال می‌گوید: «هند طی قرون متمادی پناهگاه شعرا و سخنوران و گهواره شعر و ادب پارسی بوده، تاآنجاکه یکی از سبکهای شعر پارسی به نام سبک هندی مشخص شده است و گذشته‌ازآن اگر واقعا نام و آثار هندیانی که شعر فارسی سروده‌اند، در تذکره‌ای جمع شود، خود معرف یک شاخه مهم و پرارزش ادب ایرانی خواهد بود.» او می‌افزاید «بااینکه تعداد هندیان پارسی‌گو بسیار زیاد است و در میان آنها شاعران توانایی هم دیده می‌شود، اما حساب اقبال از همه آنها جدا است

اگر غالب دهلوی روش نامه‌نگاری در اردو را به‌طورکلی تغییر داد، اقبال نیز مسیر شعر و جهت فکری شعر را تغییر داد. به نظر اقبال شعر و یا هر هنر دیگری باید دارای هدف مشخص باشد. هدف شعر و ادب، غنی‌کردن زندگی انسان است و شعر صرفا تفنن طبع نیست بلکه هر شاعر یا نویسنده‌ای که در این کار موفق نشود، وظیفه خود را در قبال جامعه انجام نداده است. به عقیده اقبال، شعر قرص مسکن نیست، بلکه وادارکننده بشر برای حل مسائل است. از نظر او، شعری که مخیل و آکنده از تصاویر باشد اما اراده‌ها را بیدار نکند، عین موادمخدر است. انسان با استفاده از موادمخدر و یا داروی مسکن نیز می‌تواند مشکلات خود را فراموش کند، اما فراموشی راه‌حل مشکلات نیست. به‌نظر اقبال هدف هر هنری، مخصوصا شعر و ادب، باید بهبود وضع زندگی بشر باشد. بهترین هنر آن است که نیروی پنهان و یا خوابیده آدمی را بیدار نماید و تحرک بخشد و او را برای مقابله با مشکلات زندگی مهیا سازد. شاعر واقعی، پیغام بهتر زیستن، شیوه تحول در زندگی و راه تعالی را به مخاطبان یاد می‌دهد. اقبال عقیده داشت شعر و ادب باید در تخلیق ارزشهای اجتماعی، اخلاقی، روحانی و عقلانی نقش موثر داشته باشد و آدمی را به سمت‌وسوی مراحل پیشرفت سوق دهد.

فطرت شاعر سراپا جستجوست

خالق و پروردگار آرزوست

اقبال در اشعار خود از مسائل و موضوعات زیادی بحث می‌کند اما در غالب آنها به زندگی انسان معنی و هدف می‌دهد. اکثر شعرای متقدم از فناپذیربودن زندگی انسان و از بیچارگی او در زندگی چندروزه صحبت می‌کردند و از هیچ و فانی‌بودن اشک می‌ریختند. البته انسان فانی است و آدمی روزی طعمه مرگ خواهد شد اما آیا شایسته است که به‌جای کار و کوشش و ایجاد تحول، زندگی را در غم و اندوه سپری کنیم.

اقبال شاعر انسان و زندگی است و بااینکه عمری طولانی نداشت و به کهنسالی نرسید، از عظمت انسان در همین دوره زندگی صحبت می‌کند. او ارتباط انسان با جامعه را مدنظر قرار می‌دهد و می‌خواهد با بهره‌گیری خلاقیت و توان بشر جهان بهتری بسازد. به نظر اقبال بشر از ابتدای آفرینش تکالیف خطیری را بر عهده داشته است. او انسان را عهده‌دار مسئولیت سنگین امور جهان می‌داند و در کتاب «احیاء فکر دینی در اسلام» می‌نویسد: «انسان موظف است در آرزوهای صمیمی و عمیق جهان شریک باشد، سرنوشت خود را و همچنین سرنوشت جهان را بسازد، گاهی در تطابق با نیروهای آن و گاهی با تغییر جهت نیروهای موجود جهان برای رسیدن به هدف خود. در این سیر تکامل و پیشرفت، خدا با او همکار می‌شود؛ البته اگر انسان دست به‌کار شود و اقدام کند.» به نظر اقبال، معراج نبوی تنها معراج مصطفوی نیست، بلکه برای انسان ثابت می‌کند که تسخیر آسمانها برای او امکان‌پذیر است و افلاک در حوصله پرواز بشر هستند. انسان اقبال، سازنده سرنوشت خود است. این انسان، بخت و اقبال را از ستاره‌ها نمی‌خواهد، بلکه فعال است و در کار تکامل جهان شریک و سهیم است. انسان اقبال منت‌کش دیگران نیست، بلکه به خود متکی است و اهتمام دارد رزق خود را با کار و کوشش تهیه کند. مقام انسان از مقام فرشتگان بالاتر است. فرشتگان در مقابل قدرت عمل و جرات کردار بشر، چیزی ندارند و فقط عجز خود را نشان می‌دهند. ستاره قادر نیست از سرنوشت انسان خبر دهد بلکه خودش در پهنای بی‌کران افلاک سرگردان است. انسان مهمترین مخلوق است و نمی‌توان قبول کرد که بدون علت و سبب به دنیا آمده باشد. تولد آدمی، علت دارد. بشر با هدف و آرمان خاصی به جهان فرستاده شده است. اقبال ترجیح می‌دهد انسان زندگی آرام و ساکن نداشته باشد و با دریای مواج و متلاطم روبرو باشد تا استعداد نامرئی او آشکار شود. زندگی، ستیز و فعالیت است. سکوت و تسلیم، زندگی نیست. پرواز مداوم و ذوق سفر، زندگی است. عدم وجود حرکت، مرگ است. زندگی، ذوق سفر و ادامه سفر است و مقام ندارد. بعد از هر مقام و مقصد، مقاصد دیگر و بالاتری وجود دارند. زندگی، میدانی بسیار وسیع برای فعالیت آدم فراهم می‌سازد. زندگی، مبارزه‌ای طولانی است که نشیب‌وفراز و خطرات زیادی در راه دارد.

تحکیم و دوام جمهوری اسلامی، تحقق آرمان علامه اقبال بود. وی در سال 1931 به قائد اعظم نوشت: «بعد از مطالعه طولانی و تحقیق دقیق در حقوق اسلامی، به این نتیجه رسیده‌ام که اجرای مقررات شریعت اسلام بدون وجود دولت اسلامی غیرممکن است.» اقبال می‌گوید قومیت و ناسیونالیسم غالبا دامی است که استعمارگران برای انحراف مسلمانان از وحدت گسترده‌اند اما مسلمین باید بدانند که سرزمین اسلام یکی است. تاسیس کشور پاکستان با هویت اسلامی و با عنوان جمهوری اسلامی پاکستان، اولین ثمره تلاش فکری اقبال بود. موسسین پاکستان و پیشاپیش همه قائد اعظم، محمدعلی جناح، توصیه جاودانه اقبال به مسلمانان جهان را به‌کار بست که گفته بود:

تو شمشیری زکام خود برون‌آ

برون‌آ از نیام خود برون‌‌آ

شب خود روشن از نور یقین کن

ید بیضا برون از آستین کن

با تلاش مسلمانان، اولین گام در شبه‌قاره هند برداشته شد. پیامی که علامه اقبال در سال 1930.م در کنگره الله‌آباد ایراد کرد، هفده‌سال بعد با استقلال پاکستان عینیت یافت.

اقبال از 1924.م به بعد، با بیماریهای مختلفی دست‌وپنجه نرم کرد اما درهمان‌حال فعالیت علمی خود را تا آخرین روز زندگی ادامه ‌داد. جواهر لعل نهرو، نخست‌وزیر نام‌آور هند، در کتاب کشف هند می‌نویسد: «اقبال چند ماه پیش از مرگ موقعی که در بستر بیماری بود، به سراغ من فرستاد و من با کمال میل احضار او را اطاعت کردم. موقعی که با او درباره همه‌چیز و از هر دری سخن می‌گفتم، احساس کردم که با وجود اختلافاتی که میان ما هست، تا چه اندازه چیزهای مشترک با هم داریم و با چه آسانی می‌توان با او کنار آمد و به توافق رسید

درگذشت اقبال در سال 1937.م/1316.ش ضایعه‌ای بزرگ بود. رابین درانات تاگور، شاعر و نمایشنامه‌نویس معروف هند، می‌نویسد: مرگ اقبال در دنیای علم و ادب خلأ بزرگی ایجاد کرد.

تجلیل و بزرگداشت از علامه اقبال لاهوری در ایران بعد از پیروزی انقلاب و در فضای جمهوری اسلامی انجام گرفت. در روزهای نوزدهم تا بیست‌ودوم اسفند 1364، یک کنگره بین‌المللی تحت‌عنوان یکصدوهشتمین سالگرد ولادت این مصلح شرق و اسلام در تالار فردوسی دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران با تلاش چند وزارتخانه تشکیل گردید و رئیس‌جمهور وقت آن را افتتاح نمود.[xii] دانشمندان بسیاری از کشورهای مختلف در این کنگره شرکت نمودند و پیرامون افکار این شخصیت اسلامی به بحث پرداختند. جاوید اقبال، فرزند علامه اقبال، نیز به این کنگره دعوت شده بود. او سخنرانی خود را تحت عنوان «اقبال و اتحاد عالم اسلام و جهان سوم» چنین آغاز کرد: «در نظر حضرت علامه محمد اقبال، تصور اسلام بدون شکوه و عظمت و قدرت و صلابت غیرممکن است. مسلمان حقیقی، آن مسلمانی است که پیروز و قدرتمند باشد و در خود احساس ضعف و ناتوانی نکند. ایشان به‌خوبی می‌دانستند که در مملکت اسلامی، دین و سیاست از یکدیگر جدا نیست، بلکه تا وقتی وحدت بین مسلمانان برقرار باشد، سیاست و دین یکی است و اشتراک ایمان با شکوه فراوان باقی است. اقبال می‌فرماید: نبی‌اکرم صلی‌الله علیه و آله و سلم اگر به کفار مکه می‌گفتند که شما بر بت‌پرستی خود باقی باشید و ما هم بر توحید خودمان خواهیم بود و براساس اشتراک ملیت و زبان و نژاد و منطقه جغرافیایی که بین ما وجود دارد، با یکدیگر سازش سیاسی می‌کنیم و یک وحدت عربی تشکیل می‌دهیم، اگر خدای نکرده این روش را اختیار می‌فرمودند، هیچ شکی نبود که در این راه بین دین و حکومت جدایی به‌وجود می‌آمد و این راه پیغمبر(ص) نبود. بنابراین در مقابل امت و میهن، در مدینه بر بنیاد ایمان و اتحاد انصار و مهاجر یک حکومت مقتدر و نیرومند با ایدئولوژی اسلامی تشکیل دادند. براساس همین اصول، اقبال بر بنیاد اشتراک ایمان در عصر حاضر از مسلمانان عالم خواستند یک جامعه نو به‌وجود بیاورند

جاوید اقبال در این سخنرانی به‌اختصار مروری کلی بر هزاروچهارصد سال تاریخ گذشته انداخت و از خلافت موروثی بعد از خلفای راشدین که به‌نام اسلام تشکیل شد، یاد ‌کرد که به‌جای یک حکومت بین‌المللی، در یک زمان سه حکومت در بغداد، قاهره و قرطبه به‌وجود آمد و عالم اسلام تکه‌تکه شد: دو پاره از این سه تکه ــ یعنی قاهره و قرطبه ــ رو به زوال نهادند و فقط خلافت بغداد تا سال 1258.م دوام آورد اما وقتی مغولها در سال 1258.م به خلافت بغداد پایان دادند، پس از سه سال که حکومتی در عالم اسلام نبود، از 1261 تا 1517.م سلاطین مملوک مصر خلافت مذهبی تشکیل دادند. در سال 1517.م سلطان سلیم ایلدرم، سلطان عثمانی، مصر را فتح کرد و بدین‌ترتیب خلافت عثمانی تاسیس شد و تا 1918 پایان جنگ اول جهانی ادامه داشت. از قرن هیجدهم دنیای اسلام زیر سلطه اروپائیان درآمد. این دوره، دوره زوال و انحطاط مسلمانان است. استعمارگران برای حفظ سلطه خود، کشورهای اسلامی مستقل یا نیمه‌مستقل کوچکی را در جهان اسلام تشکیل دادند. بعد از این اقدام آنها، نهضتهایی برای اتحاد عالم اسلام مثل نهضت سیدجمال‌الدین اسدآبادی پیدا شدند که ناکام ماندند؛ چراکه قدرتهای سلطه‌گر شرق و غرب هرگز نمی‌خواستند اتحاد میان مسلمانان را بپذیرند.

در خاتمه جنگ جهانی اول و تجزیه عثمانی اقبال اولین شخصیت مسلمان در شبه‌قاره هند بود که فریاد برآورد دیگر تصور خلافت بین‌المللی کهنه و فرسوده شده است و حالا پس از تشکیل کشورهای مستقل اسلامی این تصور قابل اجرا نیست و ناگزیر باید در راه وحدت اسلام گام برداشت. اقبال سیدجمال‌الدین را مجدد عصر خودش می‌دانست. در نظر اقبال، اسلام با میهن‌پرستی (ناسیونالیسم) و نیز با شاهنشاهی سازگار نیست و لذا حکومت اسلامی را نوعی حکومت متشکل از دول مشترک می‌دانست. اقبال از مسلمانان شبه‌قاره توقع داشت برای به‌وجودآوردن وحدت کشورهای اسلامی به سعی خود ادامه دهند. اقبال عقیده داشت در سه صورت کشورهای اسلامی می‌توانند با یکدیگر متحد شوند:

1ــ همه کشورهای اسلامی تحت یک رهبر باشند 2ــ تشکیل یک فدراسیون از تمامی کشورهای مسلمان (ازآنجاکه در این مورد وحدت و هماهنگی لازم در میان کشورهای اسلامی وجود ندارد، شاید امکان آن محال باشد.) 3ــ کلیه کشورهای اسلامی مستقل، طی انعقاد پیمانهای فرهنگی، اقتصادی و نظامی، با یکدیگر هم‌پیمان شوند و اشتراک مساعی داشته باشند. استفاده از این توصیه اقبال، به حقیقت مقرون‌تر است.

اقبال می‌خواست اقوام جهان سوم بنیاد زندگی سیاسی خود را بر مذهب و دین استوار نمایند و به اقوام و ملل پیشرفته متکی نباشند، از وسایل مادی خود به‌طورکامل استفاده کنند، با هم متحد باشند، با هم تجارت کنند و در صورت بروز اختلاف، به‌جای جنگ و جدال، اختلافاتشان را از طریق مذاکره و تبادل نظر حل نمایند. اقبال احساس می‌کرد اقوام جهان سوم برای محفوظ‌ماندن از استعمار سیاسی و اقتصادی و تکنولوژی کشورهای پیشرفته، باید اتحاد و جمعیت واحدی را به‌وجود آورند و پیشنهاد می‌کرد از لحاظ جغرافیایی تهران می‌تواند مرکز اداره امور بین‌المللی اتحاد این اقوام قرار گیرد.

ما اکنون با دورانی که اقبال پیام خود خطاب به جهان اسلام را انتشار می‌داد، فاصله زمانی زیادی پیدا کرده‌ایم. او البته بر مبنای آنچه از جهان اسلام و ایران اوایل قرن بیستم می‌دید به ابراز نظر می‌پرداخت. او در آن زمان وقتی شبه‌قاره هند را تحت سلطه انگلیس می‌دید، فریاد برمی‌آورد؛ چون در آن زمان، هنوز جمهوری اسلامی پاکستان تاسیس نشده بود و عصر اقبال با تاسیس و تشکیل پنجاه‌وپنج کشور مستقل اسلامی فاصله زیادی داشت. او در آن زمان از سازمان کنفرانس اسلامی با این گستردگی اطلاع نداشت، ولی با بهره‌گیری از بینش عرفانی، می‌گفت مردی از ایران قیام خواهد کرد و اسلام را در موقعیت جدید قرار خواهد داد.

انقلاب اسلامی با آن شکوه خاص از سال 1357 در ایران ظاهر شد و به رژیم سلطنت دوهزاروپانصدساله پایان بخشید. رهبری آن را استادی از حوزه علوم اسلامی بر عهده داشت که در وظیفه تاریخی خود لحظه‌ای توقف نداشت. مردی الهی که طی ده‌ سال رهبری عملی، تحولی را در منطقه و جهان به‌وجود آورد که بر موازین اسلامی و بر معنویتی مبتنی بود که شرق و غرب را به مقابله و عکس‌العمل شدید واداشت.

در بحبوحه پیروزی انقلاب ایران، شوروی افغانستان را به اشغال خود درآورده بود اما امپراتوری شرق با دیوار آهنین و تمامی ترقیاتش سرانجام فرو ریخت و بی‌تردید یک تحقیق همه‌جانبه بر تاثیر انقلاب اسلامی در این فروپاشی صحه خواهد گذاشت. امروز پس از یک‌سلسله مداخلات غرب به رهبری امریکا و تلفات زیاد انسانی که به سرزمین مسلمان افغانستان وارد شده، باز هم جای تردید است در شرایطی که قانون اساسی تصویب‌شده در لویه جرگه افغانستان فقط اسلام را قابل‌ اجرا دانسته و با توجه به احساسات مسلمانان، این کشور اطاعت از امریکا را بپذیرد. درواقع به نظر می‌رسد شرق و غرب در این‌که افغانستان را به نیرویی در مقابل انقلاب اسلامی ایران تبدیل کنند، شکست خورده‌اند. وضعیت عراق تحت سلطه حزب بعث هم که پیش از اشغال افغانستان، در راستای سیاستهای دو ابرقدرت شرق و غرب علیه نظام اسلامی ایران شکل گرفت، معلوم شده است. پس از هشت‌سال جنگ و به‌کارگیری سلاح شیمیایی، امروز رهبر عراق بعثی (صدام) در دست سازندگان خود قرار گرفته و داستان عراق حتی جالب‌تر از افغانستان رقم خورده است.

جمهوری اسلامی ایران در برابر تمامی ضربات سهمگین و مستقیم و غیرمستقیم ابرقدرتها و قدرتها مقاومت کرد و همچنان مستحکم و استوار به حیات خود ادامه می‌دهد. اقبال با دید عرفانی خود، این روحیه و عظمت را در جوانان ایرانی می‌دید که آنچنان به آنها دل بسته بود.


پى‏نوشت‏ها :
[i]
ــ سیالکوت، شهر تاریخی در شمال‌غربی پنجاب و محل تولد اقبال، در کنار قله‌های سربه‌فلک‌کشیده هیمالیا واقع است. بعضی تاریخ تولد او را نهم نوامبر 1877 نوشته‌اند. در خانواده مسلمان و متدین نورمحمد، فرزندی دیده به جهان گشود که خانواده او به‌خاطر شیفتگی زیاد به پیامبر، فرزند را نیز همچون پدرش محمد نامیدند. پدر اقبال تنها با دروس مذهبی فرزندش موافق بود اما استادش، سیدمیرحسن، پدر را قانع کرد که علوم روز را بیاموزد. از همان نوجوانی استعداد شاعری در محمد بروز کرد. او با گذراندن دوره کالج به دانشکده دولتی لاهور وارد شد و ‌چنان پیشرفت کرد که در همان دانشگاه به استادی کرسی فلسفه و زبان انگلیسی نایل آمد. وی تحصیلات عالیه دیگری را در کمبریج انگلیس و سپس در دانشگاه مونیخ به پایان رساند. اقبال در سال 1897 به اخذ درجه فوق‌لیسانس از فلسفه نایل آمد، دکترای فلسفه را از دانشگاه کمبریج گرفت و رساله خود را با عنوان «سیر تکامل ماوراءالطبیعه در ایران» تنظیم کرد. وی در دانشگاه مونیخ مدتی فلسفه تدریس نمود. در علوم قضایی مقامی شامخ یافت و وکالت دادگستری را پذیرا شد. پدر پیر اقبال هنگامی‌که فرزندش را در انجمن حمایت اسلام به مناسبت اشعارش گلباران می‌کردند، اشک شوق می‌ریخت که آرزویش برآورده گردید و اینک اقبال به‌راستی مسلمانی پرتوان شده بود. تاثیر عظیم اشعار حافظ و به‌ویژه مولوی در تکامل شخصیت عرفانی اقبال کتمان‌ناپذیر است.
[ii]
ــ اولین کسی که اقبال را با شعر و سخن فارسی آشنا ساخت، معلم و مربی بزرگ او سیدمیرحسن بود که در یک خانواده ایرانی چشم به جهان گشوده بود. وی به اقبال زبان فارسی آموخت. شعر فارسی هنوز در آن زمان در شبه‌قاره هند در اغلب خانه‌ها مورد علاقه بود. یکی از آثار شوم انگلیس بر هند، محروم‌ساختن این سرزمین از زبان فارسی و ادبیات و اشعار پرمحتوای این زبان بود.
[iii]
ــ شعر اقبال تنها عنصر خیال و ادبیات محض نیست و فقط مضامین ادبی را در بر ندارد، بلکه اشعار او سرشار از فلسفه، حکمت، اخلاق، عرفان و همراه با پیام جدی به مسلمانان هستند. اشعار غیرفارسی او هم به حدود شش‌هزار بیت بالغ می‌شوند. اقبال، حکیمی متفکر و فرزانه‌ای انقلابی بود که نظم را به‌جای نثر در بیان افکارش انتخاب کرد تا بیان او جاذبه بیشتری داشته باشد. با تمام علاقه‌ای که اقبال به ایران و جوانان ایرانی داشت و آینده را از آن آنان می‌پنداشت و تصور می‌کرد آن انقلابی که باید جهان اسلام را در تحول قرار دهد، از جوانان ایران شروع خواهد شد، در ایران آن شهرت لازم را پیدا نکرده است. البته از بعد ادبی نزد خواص جایگاه او شناخته شده است؛ چنانکه ملک‌الشعرای بهار اقبال را وارث بیدل می‌داند:
بیدلی گر رفت، اقبالی رسید
اهل دل را نوبت حالی رسید
عصر حاضر خاصه اقبال گشت
واحدی کز صدهزاران برگذشت
شاعران گشتند جیشی تار و مار
وین مبارز کرد کار صد سوار

وقتی می‌گوییم اقبال تهران را به‌عنوان مرکز انقلابی جهان اسلام پیش‌بینی کرده بود و به جوانان ایران امید بسیار داشت، اغراق نیست. در غزلی از او می‌خوانیم:
چون چراغ لاله سوزم در خیابان شما
ای جوانان عجم جان من و جان شما
غوطه‌ها زد در ضمیر زندگی اندیشه‌ام
تا به‌دست آورده‌ام افکار پنهان شما
مهر و مه دیدم نگاهم برتر از پروین گذشت
ریختم طرح حرم در کافرستان شما
فکر رنگینم کند نذر تهی‌دستان شرق
پاره‌ی لعلی که دارم از بدخشان شما
می‌رسد مردی که زنجیر غلامان بشکند
دیده‌ام از روزن دیدار زندان شما
حلقه گرد من زنید ای پیکران آب و گل
آتشی در سینه دارم از نیاکان شما
[iv]
ــ اقبال در جاویدنامه ص 304 می‌گوید:
لرد مغرب آن سراپا مکر و فن
اهل دین را داد تعلیم وطن
او به فکر مرکز و تو در نفاق
بگذر از شام و فلسطین و عراق
تو اگر داری تمیز و خوب و زشت
دل نبندی با کلوخ و سنگ و خشت
چیست دین؟ برخاستن از روی خاک
تا ز خود آگاه گردد جان پاک

[v]
ــ مسلمان آگاهی چون اقبال، وقتی اطلس جغرافیای کشورهای اسلامی را ‌دید و با آیه کریمه و لن یجعل‌ الله للکافرین علی المومنین سبیلا تطبیق داد و مشاهده کرد ایران به دو منطقه نفوذ انگلیس و روس تقسیم شده و علاوه‌برآن، افغانستان در اشغال انگلیس، الجزایر در تصرف فرانسه، اندونزی در دست هلند، تونس تحت‌الحمایه فرانسه، لیبی در اشغال ایتالیا، عراق رسما متعلق به عثمانی ولی در اشغال انگلیس، سوریه و لبنان در اشغال فرانسه و مغرب در اشغال فرانسه و اسپانیا قرار دارد و موریتانی تحت‌الحمایه فرانسه است و شبه‌قاره هند به بخشی از امپراتوری بریتانیا تبدیل شده، فریاد برآورد:
چه‌عصر است این‌که دین فریادی اوست
هزاران بند در آزادی اوست

[vi]
ــ در این رابطه دکتر سیدمحمد اکرام از دانشگاه پنجاب لاهور می‌نویسد: عصری که مولوی در آن زندگی می‌کرد، دوره حمله مغولهای وحشی بود که در آن هر طرف قتل و خونریزی، آشوب و آشفتگی و پریشانی و دربه‌دری بود. این انحطاط جهان اسلام به دو علت بود: یکی تعلیمات تصوف غیراسلامی در میان مسلمانان از قرن سوم هجری به بعد، که باعث شد مسلمانان از جنب وجوش و رزم‌آوری صدر اسلام تهی شوند و از سوی دیگر، در نتیجه این وضعیت، مشتی مغول وحشی توانستند میلیونها مسلمان را به قتل رسانند و آثار تمدن بزرگ اسلامی را در اندک‌زمانی از بین بردند. عده‌ای هم که از این خونریزی بی‌حساب زنده ماندند، از زندگی مایوس و متنفر شده به غارها و کوهها و خرابه‌ها خزیدند. دیگر در جامعه کسانی که دارای قدرت و روحیه مبارزه‌جویی باشند، حتی با جستجوی بسیار هم یافت نمی‌شدند. مولانا که خواهان عظمت و شوکت و قدرت مسلمانان بود، مردانی دلیر و مبارز را در آن اجتماع آشفته آرزو می‌کرد و با استعاره‌ای بلیغ می‌گفت:
ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر
کان چهره مشعشع تابانم آرزوست
یعقوب‌وار وااسفاها همی زنم
دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست
زین همرهان سست‌عناصر دلم گرفت
شیرخدا و رستم دستانم آرزوست
جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او
آن نور روی موسی عمرانم آرزوست
مولوی در حقیقت عکس‌العمل دوره خود بود. او مسلمانان را به جهاد و کوشش و مبارزه و فعالیت فرامی‌خواند و علنا علیه مغولها برمی‌انگیخت، علیه آن فتنه و فساد جهاد می‌کرد و سایر مسلمانان را هم تشویق می‌کرد تا با لشکر تاتار بجنگند و عظمت اسلامی را دوباره بازیابند. در قرن چهاردهم هجری، یعنی در روزهایی که اقبال زندگی می‌کرد، وضع مسلمانان همچون وضع مسلمانان زمان مولوی بود: کشورهای اسلامی مستعمره بیگانگان شده و به عجز، فقر، نومیدی و دربه‌دری افتاده بودند و دیگر در آنها اثری از نیرو و عظمت و جلال و شکوه و غلبه و جهاد دیده نمی‌شد. از این جهت می‌بینیم که اگرچه مولوی و اقبال در دو زمان مختلف و با فاصله زیاد می‌زیستند، اما این دو زمان از حیث اوضاع سیاسی و اجتماعی و مذهبی و فکری مسلمانان بسیار مشابه یکدیگر بودند. به‌همین‌جهت اقبال گام در راه مولوی نهاد و در این صحنه همان نقشی را ایفا کرد که هفت قرن قبل مولوی ایفا کرده بود. اقبال اولین مثنوی خود یعنی اسرار خودی را که در اذهان مردم انقلابی برپا ساخت، سرود و طی نامه‌ای نوشت مذهب بدون نیرو تنها یک فلسفه است و این امری است مسلّم و در حقیقت انگیزه نگارش این مثنوی، همین مسائل بود. او به مسائل منفی و غیراسلامی سخت حمله می‌کرد.
[vii]
ــ ما می‌دانیم توماس آرنولد مستشرق معروف انگلیسی که استاد اقبال در دانشگاه لاهور بود، او را برای ادامه تحصیل در اروپا تشویق نمود. علامه اقبال در مدت تحصیل در انگلستان و آلمان (از 1905 به بعد) با اندیشه‌های فلسفی غرب آشنا شد و تقریبا تمامی جریانهای فکری غرب را مطالعه کرد. او با آثار کانت، برگسون، نیچه آشنا ‌شد و افکار امثال برادلی، مک‌تاگارت، بوزانکت و ایده‌آلیستهای جدید انگلیس را بررسی کرد. اما او فیلسوف و شاعری مسلمان بود و اسلام در تاروپود وجود او تنیده شده بود. مساله او این بود که چرا مسلمانان با وجود دین مبین اسلام از تمدن جدید عقب‌ مانده‌اند و به خواب غفلت فرورفته‌اند. اقبال پیرو هیچ فیلسوف غربی نیست. بعضی معتقدند اقبال تاحدی از بزرگان فلسفه غرب مثل نیچه، فیخته و برگسون تاثیر پذیرفته و افکار کانت و هگل در او اثر گذاشته‌اند و مخصوصا از اساتید خود در دانشگاههای آکسفورد و کمبریج ــ که دو مرکز عمده پیروان ایده‌آلیسم جدید به‌شمار می‌رفتند ــ متاثر بوده‌ است. نامه‌ای که مک‌ تاگارت در سال 1920 پس از انتشار کتاب اسرار خودی به اقبال نوشت، تا حدی ارتباط استاد و شاگرد را می‌رساند. وی در این نامه می‌گوید: «من این نامه را می‌نویسم تا بگویم با چه شور و شوق زایدالوصفی کتاب اسرار خودی را خوانده‌ام. آیا شما موضع فکری خود را تغییر نداده‌اید. مطمئنا در آن ایامی که با هم درباره مسائل فلسفی گفت‌وگو می‌کردیم، شما بیشتر وحدت وجودی و عارف بودید ولی من هنوز در این عقیده راسخ هستم که خودی، واقعیت واپسین است. در مورد حقیقت خودی موضع من همان است که بود؛ یعنی خودی را در ابدیت و نه در زمان و در عشق و نه در عمل می‌باید جستجو کرد.» از این نامه پیدا است که اقبال، در آغاز، وحدت وجودی بوده و بعد به نظریه خودی عدول کرده است. خودش هم این مطلب را در پاسخ به ایرادکنندگان اعلام می‌کرد.

فیلسوف غربی دیگری که مورد توجه اقبال قرار گرفت، برگسون بود. اقبال در دو مساله ماهیت زمان و ارتباط عقل و شهود و تطور اخلاق تحت‌تاثیر او قرار داشت اما بلافاصله بایدگفت که اقبال نظریه برگسون را با توجه به آیات قرآنی و احادیث نبوی تصحیح کرد.

اما اهمیت نیچه از نظر اقبال در آن است که او را فیلسوفی ویرانگر می‌داند که عقاید مادی غرب را درهم می‌شکند و مانند قهرمانی است که غرب افسونگر را به زانو درآورده است. ادوارد براون فلسفه اقبال را تعبیر و تفسیر شرقی فلسفه نیچه می‌خواند، درحالی‌که اقبال بسیاری از آرای نیچه را باطل می‌دانست و از نظر او هرچند نیچه سخنان کفرآلود گفته، ولی درواقع مومن بوده است. به باور اقبال، عقل نیچه خداوند را انکار کرده ولی قلب او به خداوند اقرار داشته است و چون از نظر اقبال محل ایمان حقیقی، قلب است ــ و نه عقل ــ پس کفر نیچه ظاهری و ایمان او باطنی و حقیقی بوده است. نیچه و اقبال هر دو از غرب جدید انتقاد می‌کردند و هر دو عقیده داشتند که تمدن غربی به یک بن‌بست فکری رسیده و علم جدید حقیقت وجود انسان را به مخاطره افکنده است. علم جدید از نظر اقبال حجاب اکبر است و انسان را از حضرت حق دور کرده است.

دانش حاضر، حجاب اکبر است

بت‌پرست و بت‌فروش و بتگر است

[viii]
ــ از جمله آثار او که معرف زبان پارسی شعری او هستند، پیام مشرق، جاویدنامه، ارمغان حجاز، بانگ درا، بال جبرئیل، اسرار و رموز، و زبور عجم را می‌توان نام برد که همه آنها عرفان، اسلام و تلاش وی برای تبلیغ به بازگشت به خویشتن را به نمایش می‌گذارند.

[ix]
ــ اقبال در این نامه می‌نویسد: «من طبیعتا به تصوف تمایل قوی داشتم و صوفی‌وار پرورش یافتم و پس از مطالعاتی در فلسفه اروپا، علاقه بیشتری به تصوف پیدا کردم؛ ولی پس‌ازاینکه به خواندن قرآن مجید پرداختم و به تاریخ اسلام نگاه عمیقی داشتم، به اشتباه خود واقف شدم و برای من معلوم شد که راه فلسفه و تصوف پرغلط است و از اسلام، فرد مسلمان را منحرف می‌سازد؛ لهذا رفته‌رفته از افکار صوفیانه سابق خود برگشتم و صدوهشتاد درجه به راه خود تغییر مسیر دادم و از عقاید نیاکان من در پیرامون تصوف راه خود را عوض کردم

اقبال در این نامه می‌افزاید: «معمولا رهبانیت در هر ملتی پیدا شد، کوشش کرد تا شرع و قانون را باطل سازد و اگر به اسلام و قرآن خوب بنگریم، می‌بینیم که اسلام بر رهبانیت خط بطلان کشیده و مسلمانان را به جدیت و پشتکاری تشویق می‌کند. ولی متاسفانه تصوف به جهان اسلام از چند جهت سرایت کرده است: از هند و یونان و مسیحیت و غیره. [این سرایت] به حدی است که اسلام از تصوف باید جدا شود. برای مثال از مقام سکر در اصطلاح صوفیه نام می‌برم. سکر با اسلام هیچ سازشی ندارد؛ زیراکه اسلام به ترویج حالات مستی و بی‌اعتنایی توافق پیدا نمی‌کند. زندگی در اسلام باید پرجنب و جوش باشد. حضرت پیغمبراکرم تمام سعی خود را برای ایجاد یک ملتی بیدار مبذول می‌داشت و اما در مورد ابن‌عربی، سرآمد صوفیان عرب، من اقرار می‌کنم که او مرد بزرگی بود و در مسلمان‌بودنش تردید ندارم؛ زیراکه او به قرآن برای ثابت‌کردن اقوال خویش متکی بود... .»

[x]
ــ اقبال در این نامه می‌نویسد: «بعضی از شعرای پارسی‌گوی به اباحت میلی داشتند و این امر پیش از اسلام بین ایرانیان انتشار یافت. البته پس‌ازاینکه اسلام در ایران وارد شد، با این موضوع قاطعانه مبارزه کرد تا از بین رفت و لیکن گهگاه به صورتهای تازه ظاهر شد و این شعرا کوشش کرده‌اند با وسایلی فریب‌دهنده ارکان دین اسلام را یکی پس از دیگری منهدم سازند؛ برای مثال در موضوع جهاد که بلندترین درجه را در اسلام دارد، یکی از آن شعرا می‌گوید:

غازی ز پی شهادت اندر تگ و پوست

غافل که شهید عشق فاضل‌تر ازوست

در روز قیامت این به آن کی ماند

این کشته دشمن است و آن کشته دوست

اقبال به سراج‌الدین می‌گوید: «شعر صوفیانه در آن زمانی ظاهر شد که مسلمانان جهان در بدترین شرایط زندگی می‌کردند و هر ملتی که به مصائب بزرگی مانند مصیبت مغول دچار شود، مایوس و ناامید می‌گردد

[xi]
ــ اقبال در مثنوی خود درواقع مفهوم واقعی اسلام و اخلاق اسلامی را به بهترین وجه جلوه داده است و به آنچه در جهان غرب در اطراف ملیت و وطن‌پرستی است، حمله می‌کند. وی با یادآوری این بیت از مولوی شروع می‌کند:

جهد کن در بیخودی خود را بیاب

زودتر والله اعلم بالصواب

او سپس به چگونگی ارتباط هر فردی با ملت خود می‌پردازد. اشعار او این محور موضوعی را پرورش می‌دهند که ملت از افراد مختلف ترکیب می‌شود و به هدایت پیغمبر به کمال می‌رسد. ملت اسلام به دو رکن اساسی متکی است: توحید و رسالت پیامبر (نبوت)؛ و سپس می‌گوید: ترس و ناامیدی و غم، علت افسردگی هستند و این سه علت را مادر خبائث می‌داند که علاج مفید آن فقط در توحید نهفته است. اقبال در خصوص نبوت می‌گوید: هدف اصلی پیغمبر ما آن است که برادری را بین افراد بشر معرفی کند؛ و برای توضیح این معنی به چند قصه متوسل می‌شود. به اعتقاد وی ملت اسلام هیچ محدودیت مکانی ندارد؛ زیرا نهاد آن بر توحید و رسالت استوار است. از دیدگاه اقبال، مفهوم ملت در اسلام با مفهوم غربی آن مغایرت دارد. ملت اسلام به زمان محدود نیست؛ زیراکه به ثبات و بقاء وعده داده شده است. هر ملتی باید قانون و نظمی داشته باشد و ملت اسلام جز قرآن قانون دیگری درواقع ندارد. این ملت اگر بخواهد تعالی یابد باید از شرع خدا پیروی کند و از سیرت پیامبر الهام بگیرد.

[xii]
ــ حضرت‌ آیت‌الله خامنه‌ای، رئیس‌جمهور وقت ایران، در افتتاح کنگره مذکور چنین بیاناتی داشتند: «به نظر من شعر فارسی اقبال از معجزات شعر است ما غیرپارسی ”پارسی‌گوی“ در تاریخ ادبیاتمان زیاد داریم اما هیچ‌یک را نمی‌توان نشان داد که در گفتن شعر فارسی خصوصیات اقبال را داشته باشند. اقبال محاوره فارسی را نمی‌دانست و با دوستان خود اردو یا انگلیسی حرف می‌زد. [او] نگارش و نثر فارسی را نمی‌دانست. اقبال در هیچ مدرسه‌ای از مدارس دوران کودکی و جوانی فارسی را یاد نگرفته بود و در خانه پدری، اردو حرف می‌زد. فارسی را به این جهت انتخاب کرد که احساس می‌کرد معارف و مضامین ذهنی‌اش در ظرف زبان اردو نمی‌گنجد. انتخاب کرد و به فارسی انس گرفت. با خواندن دیوان سعدی و حافظ و مثنوی و شعرای سبک هندی مثل عرفی و و نظیری و غالب دهلوی و دیگران فارسی را آموخت و بااینکه در مهد فارسی هرگز نزیسته بود و با فارسی‌زبانان معاشرت نداشت، ظریف‌ترین و دقیق‌ترین مضامین ذهنی را در قالب اشعار بلند فارسی درآورد. بعضی از مضامین اقبال را که او در یک بیت گنجانده است، اگر انسان بخواهد با زبان نثر بیان کند، نمی‌تواند و مدتی باید زحمت بکشیم تا یک بیت را که او به آسانی بیان کرده است، به فارسی و به نثر که زبان خودمان هم هست در بیاوریم و بیان کنیم... اقبال اشتیاق به ایران و مردم ایران دارد که می‌گوید:

چون چراغ لاله سوزم در خیابان شما

ای جوانان عجم جان من و جان شما

و در آخر می‌گوید:

می‌رسد مردی که زنجیر غلامان بشکند

دیده‌ام از روزن دیوار زندان شما

و علت نیامدن اقبال به ایران این بود که اینجا را زندان می‌دانست و خطاب به زندانیان حرف می‌زند. اگر بخواهیم اقبال را بشناسیم و پیام اقبال را بدانیم ناگزیر باید شبه‌قاره را در دوران اقبال و دورانی که به دوران اقبال منتهی شد بشناسیم؛ چراکه بدون این شناخت نه معنای پیام اقبال فهمیده می‌شود، نه ساز و نوای اقبال و سوز درون او دانسته می‌شود. شبه‌قاره سخت‌ترین دوران خودش را در دوران اقبال می‌گذراند. اقبال بیست‌سال بعد از سرکوب انقلاب مسلمانان به وسیله انگلیسیها، متولد شد. انگلیسیها در 1857 آخرین ضربه را به دولت اسلامی و حاکمیت اسلام در شبه‌قاره وارد ساختند. شورش بزرگی در هند به‌وجود آمد و شاید حدود دو سه سال این شورش طول کشیده بود. اوج آن اواسط سال 1857 بود. انگلیسیها از فرصت استفاده کردند و ضربه‌ای را که از هفتاد، هشتاد سال قبل به پیکر اسلام در هند وارد می‌آوردند، یکباره و قاطعانه فرود آوردند و به خیال خودشان اسلام را از آنجا ریشه‌کن کردند یعنی حکومت اسلامی و حکومت مسلمین را که دوران ضعف خود را می‌گذراند از بین بردند و تنها مانع بر سر راه استعمار در شبه‌قاره هند، حکومت مسلمین بود که توانسته بودند سرداران شجاع و رجال بزرگش را از بین ببرند، تااینکه پایه‌ها و ریشه‌های تمدن اسلامی را در هند ضعیف کنند و سپس به یکباره این درخت کهنسال را که دیگر ریشه زیاد و محافظی هم نداشت و تنها مانده بود، یکباره قلع و قمع کنند و هند را جزو امپراتوری بریتانیا قرار دهند. سال 1857 سال پیروزی قاطع انگلیسیها بود و بعد از آن انگلیسیها رسما هند را به بریتانیا ملحق کردند. دیگر مساله مستعمره‌بودن هند نبود، بلکه هند بخشی از انگلیس به حساب می‌آمد و لذا به فکر افتادند زمینه هر نوع شورشی را از بین بردارند. راهش این بود که مسلمانان را کاملا قلع و قمع نمایند؛ زیرا می‌دانستند آنها که در هند مبارزه می‌کنند، مسلمانها هستند. از اول قرن نوزدهم مسلمانان با انگلیسیها می‌جنگیدند. انگلیسیها گفته بودند دشمن ما در هند مسلمانها هستند لذا از همان سال 1857 برنامه ظالمانه‌ای برای سرکوبی مطلق مسلمانان هند آغاز نمودند که سالها ادامه داشت و در چنین محیطی اقبال افکارش را در قالب شعر مطرح ساخت و پیش رفت و روی وحدت جهان اسلام و... انگشت گذاشت

 




منبع: ماهنامه زمانه ، شماره 45

 


اقبال در بازدید از اسپانیا و مسجد قرطبه

شعر مسجد قرطبه

شعر نور چشم رحمة للعالمین





نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.